محل تبلیغات شما

Ocr



یک مردِ جنگلی هست که با ابتدایی‌ترین مصالح برای خودش خانه ، اجاق و . می‌سازد ، ویدیوهایی که از روندِ کارش تهیه می‌کند بسیار جالب و دیدنی است و من دوست دارم همینطور بشینم و کار کردن‌ش را نظاره کنم ! (نمی‌دانم تماشای کار کردن افراد تنها برای‌‌ من لذت‌بخش است یا عمومیت دارد و دیگرانی هم از این مقوله لذت می‌برند (؟) من که عاشق اینم ، یکی کار کنه من بشینم تماشا کنم !!)
اما در مورد کارِ آن مرد جنگلی که دقیقاً نمی‌دانم چه ملیتی دارد (؟) هندی ، سریلانکایی یا شاید هم اندونزیایی باشد (؟) ، . وقتی تصمیم به ساخت یک استخر گرفت ، در مراحل نهایی کار ، من متوجه شدم از خاکِ معمول‌ی که مثلاً برای ساخت دیوارِ خانه‌اش استفاده می‌کند ، برای ساخت استخر استفاده نمی‌کند ! برای ساخت دیوار خانه‌ها که اسکلت چوبی دارند ، از کاه‌گِل استفاده کرد ، اسکلت تشکیل شده بود از ترکه‌ها و تنه‌های درختان که با نوعی ساقه‌ی نرم و نازک گیاهی به هم متصل می‌شدند ، و خاکِ مورد استفاده در کاه‌گِل ، به نظر همان خاک رُسِ (؟) معمولی بود که در جنگل موجود است .
اما زمانی که قصد ساختِ استخر را داشت ، خاکی که در مراحل نهایی و قبل از چیدن نی‌های بامبو استفاده کرد را از لانه‌ی مورچه‌ها برداشت ! و این برای من بسیار عجیب بود و جای سوال داشت که مگر ترکیبات خاک لانه‌ی مورچه‌ها چه مزیت یا خاصیتی دارد که برای ساخت استخر آن‌را به خاک معمولی ترجیح داد ؟ و این را هم اضافه کنم که از نی‌های بامبو به‌جای کاشی یا سرامیک برای کف و دیواره‌های استخرِش استفاده کرد . که این هم در نوع خود جالب توجه است !
و من متوجه شدم مورچه‌های جنگل‌های آنها ، لانه‌های خود را تقریباً مشابه لانه‌ی موریانه‌های تپه‌ساز می‌سازند و تا آنجا که من می‌دانم آن موریانه‌ها برای تهیه‌ی ملات ، خاک را با بزاق دهانِ خود مخلوط کرده و در ساختِ برج‌های خود بکار می‌برند . آن نوع از مورچه‌ها که من دیدم و ما بِهِشان می‌گوییم مورچه‌گازی !! (به دلیل آرواره‌های قوی و طبیعتِ مهاجمی که دارند) . تا جایی که من دقت کردم ، حداقل در اطراف خودمون ، لانه‌های خود را نه به صورت تپه‌های گِلی ، که در زیرِ زمین می‌سازند و معمولاً اطراف لانه‌های‌شان نوعی خاکِ نرم که انگار سرَند شده باشد وجود دارد . بنابراین من تا به حال مورچه‌گازی ندیدم که مثل موریانه لانه بسازد ! در هر حال شاید مهارت لانه‌سازی در کلونی‌های مورچه‌های آن نواحی به آن شکل تکامل یافته باشد (؟) که اگر اینطور باشد ، قاعدتاً باید برای ساختِ خانه از بزاقِ دهان خود استفاده کنند که احتمالاً باعث بوجود آمدن ترکیب مستحکم‌تری از خاک می‌شود (؟) مثلاً مثل نوعی سیمان ، و بر این اساس بومیان ، از آن برای ساخت استخر استفاده می کنند تا (شاید) از نفوذ آب به خاک جلوگیری کند (؟) که اگر اینطور باشد ، این سؤال پیش می‌آید که بزاق دهان موریانه‌ها (مورچه‌ها) حاویِ چه نوع ترکیباتی است که باعث بوجود آمدن آن خاصیت در خاک می‌شود ؟
یا شاید هم جریان ساده‌تر از این حرف‌ها باشد ! مثلا شاید این نوع خاک ، ملاتِ چسبناک‌تری تولید می‌کند که برای نصبِ نی‌های بامبو مناسب‌تر است (؟)
در هر حال به نظرم مقوله‌ی بسیار جالبی است !


می‌گوید احتمال اینکه بسیاری از مشاغلِ خدماتی از جمله پزشکی ، تا ده-بیست سالِ آینده بواسطه‌ی ظهور و تکامل هوش مصنوعی ، از بشر به ماشین واگذار شود بسیار زیاد است ، و بدینگونه در آینده‌ی نزدیک ، امکان اینکه ما خدماتِ پزشکی را از طریق گوشی‌های هوشمند خود دریافت کنیم و نه انسانها ، دور از انتظار نخواهد بود .
با اینکه مباحثِ وحشتناکی حول و حوشِ هوش مصنوعی وجود دارد ، اینکه این تکنولوژی ممکن است از کنترل خارج شود و انسان را به گروگان بگیرد یا حتی باعث انقراض نسل بشر شود و ، و ، و . اما برای من به شخصه ، اگر این امکان را بوجود بیاورد که ما را از مراجعه به پزشک بی‌نیاز کند ، ابداً اهمیتی ندارد ؛ حاضرم با آن روی تاریک و ترسناکش کنار آمده . و با خرسندی توسعه و تکاملش را بپذیرم ! یعنی تا این حد مراجعه به پزشکان برای من سخت و غیرقابل تحمل است !

یک تحلیل می‌خوندم از شبکه‌ی ولتر درباره‌ی اتفاقات اخیرِ ونزوئلا . پیش‌فرض تحلیل‌گر (تی یری میسان‬) درباره‌ی مسائل ونزوئلا بر این اصل استوار است که بازیِ آمریکا و انگلیس در منطقه (حوزه‌ی دریای کارائیب و کشورهای آمریکای لاتین) اساساً با هدفِ ایجاد بی‌ثباتی و هرج‌ و مرج مستمر ، پیگیری و دنبال می‌شود . یعنی همان طرحی که در خاورمیانه اجرا کرده و منطقه را به ویرانه‌ای تبدیل کردند ، حالا قصد پیاده کردن همان برنامه را در کشورهای آمریکای لاتین و حوزه‌ی دریای کارائیب دارند . و به نظر نگارنده ، نکته‌ در این است که :

"اینکه دولت ونزوئلا طرفدار بولیوار و یا لیبرال و موافق و مخالف ایالات متحده باشد هیچ تفاوتی نخواهد داشت . هدف تضعیف دائمی یک کشور می باشد . این فرایند در ونزوئلا آغاز شده و در تمامی حوزه ی دریای کارائیب ادامه خواهد یافت ، تا آنکه هیچ قدرتی نتواند در این منطقه حکومت کند .
این وضعیت برای بسیاری از اعراب شناخته شده است . زیرا آنها به درون این تله افتادند و نابود شدند . و هم اکنون این طرح برای آمریکای لاتین می خواهد اجرا شود ."

اما قسمت جالب این متن برای من جایی بود که نگارنده طی روند "بوجود آوردن تنش" در منطقه از رفتارِ خائنانه‌ی یکی از نماینده‌گان مجلس گویان ، در راستای اهدافِ انگلیس ، جهت از سر گیری دوباره‌ی ت های استعماری‌اَش در منطقه پرده برمی‌دارد :

"طی ماه های گذشته ، ایالات متحده توانسته یک چهارم اعضای سازمان ملل را متقاعد سازد (در بین آنها ۱۹ نفر آمریکایی هستند) که انتخابات ونزوئلا ماه مه ۲۰۱۸ را به رسمیت نمی شناسد . و متعاقباََ دوران دوم ریاست جمهوری نیکولاس مادورو را نمی پذیرند .
وزیر دفاع انگلستان ، گاوین ویلیامسون ، در محاصبه ای در ساندی تلگرام ۲۱ ماه دسامبر ۲۰۱۸ اعلام کرد کشورش در حال مذاکره برای استقرار پایگاه نظامی دائم در گوییان می باشد ، تا به این صورت ت استعماری خود را که پیش از بحران کانال سوئز داشت ، از سر گیرد . همان روز نماینده ی مجلس گوییان به طور غافل گیرانه‌ای باعث سقوط دولتش می گردد و خود به کانادا می گریزد [!] روز بعد ، اگزون موبیل اعلام می کند یک کشتی خود را به منطقه ی مورد مناقشه میان گوییان و ونزوئلا برای اکتشاف فرستاده ولی از سوی ارتش ونزوئلا از منطقه رانده شده است . این اکتشاف از سوی دولت گوییان مجوز دریافت کرده بود که مدیریت آبهای مورد مناقشه را به عهده داشت . بلافاصله بخش امور خارجه ی ایالات متحده و گروه لیما ، به خطری که ونزوئلا ایجاد کرده بود هشدار می‌دهند . در ۹ ماه ژانویه ۲۰۱۹ ، پرزیدنت نیکولا مادورو ، نوارها و ویدیوهایی را پخش می کند که در آن اگزون موبیل و وزارت امور خارجه ی ایالات متحده دروغ گفته اند تا وضعیت منطقه را بحرانی جلوه دهند و باعث ایجاد جنگ میان کشورهای آمریکای لاتین گردند . گروه لیما این افشاگری را می‌پذیرند اما پاراگوئه و کانادا با آن مخالفت می کنند ."

خوب این رفتارِ آن نماینده‌ی مجلس گویان و این الگوی رفتاری (خیانت) خیلی به نظر من ، که تحولات ی مملکت خودم و منطقه‌ی خاورمیانه‌ را دورادور نظاره می‌کنم آشنا اومد ؛ و باعث شد دوباره آن حس بد ضربه خوردن از خودی در راستای منافع بیگانه به سراغم بیاد .
اما آیا آمریکا و انگلیس دل‌شون برای مردم ونزوئلا سوخته (؟) و قصدِ نجات آنها را از دست یک حکومت نالایق و فاسد دارند (؟) در اینباره نگارنده معتقد است :

"برعکسِ تصور مردم ونزوئلا ، هدف ایالات متحده برکنار کردن نیکولاس مادورو نمی باشد ، بلکه اجرای طرح رامسفلد-سبروسکی در حوزه ی دریای کارائیب می باشد . که در نهایت باعث حذف نیکولاس مادورو و خوان گایدو خواهد شد .
[.]
با در نظر گرفتن تجربه ی خاور میانه ی بزرگ طی هشت سال گذشته ، می توان نتیجه گیری نمود که وضعیت کنونی ونزوئلا مانند شیلی در سال ۱۹۷۳ می‌باشد . [با این تفاوت که] جهان پس از فروپاشی شوروی در وضعیت جنگ سرد (۱۹۹۱-۱۹۴۷.م) به سر نمی‌برد .
در آن دوران ایالات متحده قصد کنترل قاره ی آمریکا را داشت و می خواست نفوذ شوروی را از این منطقه بکاهد . همچنین قصد داشت ثروت های منطقه را به چنگ بیاورد ، آنهم با پرداخت کمترین هزینه .
اما ، هم اکنون ایالات متحده پیوسته در یک قطبی بودن جهان پافشاری می کند . از این رو آنها دیگر دوست و دشمنی نباید داشته باشند . برای آنها جمعیت یک کشور باید در اقتصاد جهانی وارد شود ، اما با وجود ثروت های طبیعی کشورشان ، آنها [مردم کشورهای قربانی] نخواهند توانست از آن بهره‌مند شوند ، و باید این ثروت ها تحت کنترل ایالات متحده قرار گیرد . و از آنجاییکه منابع طبیعی یک کشور نمی تواند هم زمان از سوی دولت و ملت [آن کشور] و پنتاگون اداره شود ، باید کلیه ی ساختارهای یک [آن] کشور و منطقه از فعالیت بیافتند ."

و اینگونه است که شعارِ قدیمی حاکمان استعمارگر بریتانیایی از : "اختلاف بیانداز و حکومت کن !" ارتقاء یافته است به : "بی‌ثباتی و هرج و مرج ایجاد کن و حکومت کن !" و اینکه این قدرت‌ها اصرار بر این دارند که کشورهای مستقلِ ضعیف‌تر را به دامِ اقتصادِ جهانی بکشند ، شاید همانا بهره‌کشی از ملت‌ها و کنترل منابع و ثروت‌های آنها باشد (؟)
با استفاده از انواع ترفندها خشم و نیتی‌ ایجاد می‌کنند و از آن نیتی‌ها نهایت استفاده را می‌برند برای تضعیف و زمین‌گیر کردن همان ملت‌ ، تا با استفاده از نیروی منفی خودِ مردم ، که به خودزنی و خودفرسایی می‌انجامد ، منابع و ثروت‌های‌شان را به سود متحدان‌شان (اعم از صاحبان شرکت‌های تجاری و مهره‌های خائنی که در داخل کشورهای هدف دارند ، تا منتفع‌ین فعال در کابینه‌های دولتیِ کشورهای صاحب قدرت) چپاول کنند (؟) بنابراین لازم است که ما با هوشیاری و چشم باز ، بدونِ افتادن در تله‌ی بازی‌های ی و رسانه‌ای ، مشکلات را از ریشه شناسایی کنیم تا در ریشه‌کنی آنها موفق‌تر عمل نماییم .
هرچند اونطورکه پیدا است همین جهانی‌سازی هم یجورایی به خنِسی خورده ، طوریکه انگلیس از اتحادیه‌ی اروپا خارج می‌شود ، آمریکا به نوعی عقب کشیده و در حالِ خروج از تمام معاهدات بین‌المللی است . البته اگر این هم یک نمایش و یا یک بازی جدید نباشد !
به هرحال ، از دیدِ من تمام اینها می‌تواند عبرت آموز باشد ، هرچند که به نظرِ من حاکمان ما همین امروز هم تابع ت‌ها ، چه بسا مجریِ ت‌های آمریکا و انگلیس در منطقه هستند ، و در جهت منافع آن طبقه‌ی حاکمِ چند ملیتی ، که امروز به نظر می‌آید متزل شده باشد (؟) کار می‌کنند .
به همکاری اطلاعاتی ایران و آمریکا در جنگ‌های افغانستان و عراق نگاه کنید ، به ت‌های دوستانه‌ و روادارانه‌ی مشابه اخیرِ ایران و آمریکا در مقابل طالبان بنگرید (تا آمریکا طالبان رو به رسمیت شناخت ، ایران علنی با سران طالبان مذاکره کرد) ، طالبانی که خودش به تنهایی یک عنصر تام و تمامِ شرّ و اساس تمام بی‌ثباتی‌های افغانستان (منطقه) است . و بیشمار مثال ، که قطعاً بسیاری از آنها بصورت محرمانه مستند و بایگانی می‌شود بدون اینکه ما مردم در جریانِ واقعی امور قرار بگیریم . بنابراین شاید ریشه‌ی بحران‌های پیاپی که در طولِ چهل‌سال حکومتِ حضرات ، ما ملت از سر گذراندیم و می‌گذرانیم ، در همین وابستگیِ ی اقتصادی و . این جریان حاکم با سرانِ قدرت‌های آمریکایی و انگلیسی باشد (؟) که در راستای همین تِ تضعیف دائمی دولت-ملت‌ها برای پیشبردِ اهداف ی و اقتصادی آن قدرت‌ها ، طبق تعریف تحلیل‌گران ، دنبال می‌شود (؟؟)
درسته که در ظاهر آقایان دم از استقلال می‌زنند و شعارِ مرگ بر استکبار سر می‌دهند ، اما با مشاهده‌ی سبک زندگی خود و خانواده‌های‌شان (ساکن در همان کشورهای مستکبر) ، به گمانم امروز دیگر باید برای ما روشن شده باشد که تمام اینها نمایش است ! بنابراین ، امروز شاید خواستِ ما باید این باشد که مُصّر باشیم بر این حقِ طبیعی که ، خودمان باید حاکم بر سرنوشت خودمان باشیم ، بواسطه‌ی یک حاکمیت ملّی که مورد توافق اکثریت مردم (و گروه‌های فکری) باشد تا منابع و ثروت‌هایمان را در جهت رشد و تعالیِ مردم‌مان بکار گیریم ، نه اینکه تابع بیگانه باشیم که در طول سالیان سال و از روی تجربه می‌دانیم که منافع خود را بر منافع ملت ما ترجیح می‌دهد .
یا اینکه باید به بوی گندِ پوزه‌های متعفن و آرواره‌های استخوان‌شکنِ کفتارهای دست‌آموز شده‌ی صاحبانِ (انِ) سرمایه بر روی گوشت و استخوانمان عادت کنیم . 


از جمله ضایعات این تفکر قشری و متعصب مذهبی که بر ما عارض شده است ، یکی هم همانا ، از بین بردن ملاحت ، و آن نوع کیفیت کمیاب ، لطیف و دلربا در رفتار دختران است که به 'غمزه' و 'کرشمه' معروف است .
به این مهم فکر می کردم ، زمانیکه به رقص پُر از ناز و اَدای دختران تاجیک نگاه می‌کردم و از تنوعِ آنهمه لطف و ملاحت ، که بسیار طبیعی و بی‌آلایش در هر حرکتِ بدن و چهره‌ی رقاصان و خوانندگان نمایان می‌شد ، غرق لذّت می‌شدم .
و با خودم می‌گفتم این شیوه‌ی شیرینِ انتقالِ پیام ، این فنِّ دلبرانه‌ی نه ، کرشمه ، آموخته نمی‌گردد مگر بواسطه‌ی تکامل هنرهایی مثل هنرِ رقص در جوامع ، و اَرج نهادن به کارکردِ زیبایی‌شناسانه و اجتماعی این شاخه از هنرهای نمایشی در فرهنگ‌ها .
ناز و اَدا و مشخصاً غمزه‌ی خانم‌ها ، یکی از رفتارهای پیچیده و جالب انسانی است که در بعضی از فرهنگ‌ها (از جمله فرهنگ خود ما) ، بنا بر دلایلی (نامعلوم (؟)) تکامل یافته است ، که به نظرِ من ارزشِ مطالعاتی دارد . مثلاً آیا این حرکت چشم قصدِ انتقال چه پیامی را دارد ، یا آن سر کج کردن آیا یک دعوت است (؟)
این رفتار از فرط دلنشین بودن به نظرم باید جزو میراثِ معنوی (نه‌ی) ما ثبت شود و قویاً معتقدم که ، خاصّه در این عصرِ عبوس ، باید دست در دست هم دهیم به مهر و در حفظ ، گاهاً احیاء و حراست آن کوشا باشیم !! :))


اینروزها به شدت تحتِ تأثیرِ یک موزیک‌ویدئوی مغولی هستم ! که باعث شده دوباره یادِ افسانه‌ی 'کامدی و مدن' بیافتم ، به قلمِ بیدلِ دهلوی که ظاهراً اقتباسی است از یک داستانِ قدیمیِ هندی ؛ وی (بیدل دهلوی) :
"پس از سالِ ۱۰۸۵ هجری قمری طی سفرش از دهلی به لاهور و مناطقی در پاکستان امروزی ، و مدتی نیز در مهتورا ، منطقه‌ای میان دهلی و آگرا محل تولد کریشنا ، که ظاهراً آخرین اقامت‌گاه وی در این سفر می‌باشد ، با فلسفه ، دین و اساطیرِ هندی به خوبی آشنا می‌شود تا آنجا که برخی داستان‌های کهنِ هندی را در 'محیط‌اعظم' و 'عرفان' خویش به نظم می‌کشد ، مثلاً داستان جالب 'کامدی و مدن' را ."[شبکه‌ی اجتماعی کلوب]
خب من این افسانه را مستقیم از کتاب بیدل نخواندم ، بلکه بواسطه‌ی نوشته‌های شخصیِ فردی در فیسبوک با آن آشنا شدم ، اما این متن چنان قدرتمند ، زیبا ، زیبا و زنده است که هنوز هم هر وقت می‌خوانمش بینهایت لذّت می‌برم . خصوصاً بخشی از آن که با عنوانِ 'رجزخوانی شاه اورنگ خیز با سپاهیان برادرش' آورده شده است ؛ از قرار این سلسه‌ای که در زمان بیدل در هند قدرت داشته اند اصالتاً مغول بوده‌‌اند (امپراطوری گورکانی هند یا امپراطوری مغولی هند ۱۸۵۷-۱۵۲۶ میلادی) ، اورنگ زیب (۱۷۰۷-۱۶۱۸) معاصر با بیدل ، یکی از پادشاهان آن سلسله است که حدودِ ۵۰ سال حکومت کرده ، او پسر شاه‌جهان و ارجمندبانو ملقب به ممتازبانو بوده است ، مادرش اصالتاً ایرانی بود ، که بنای زیبای تاج‌محل هم بیاد او ساخته شده است ؛ اورنگ‌شاه سُنت تساهل و تسامح را که اکبرشاه برقرار ساخته بود زیرپا گذاشت و در مذهب (سنت) ، متعصب بود .

اما در مورد افسانه‌ی کامدی و مدن ، این قطعه به نظرِ من مه :
"مَدَن گفت داستانی بر پیرِ ما ، ماخای
.
کُشتگانِ شما هیچگاه کسی را دوست نداشتند
کُشتگانِ ما ، همه عاشق بودند
وقتی ما در برف شعر می گفتیم
شما مثل سگ می‌لرزیدید

چنان که در این نبرد می‌لرزانیم‌تان
تا خون از کوه و کتَل ،
خورشید را بدرقه کند .

کُشتگانِ ما و کُشتگانِ شما
شما گُرسنه‌ی نان بودید
و ما با دستانی ، از خون‌تان سُرخ
قرقاوُل و طاووس به نیش می‌کشیدیم

کُشتگانِ ما و کُشتگانِ شما
هزاران بار آری
ما همیشه شاعرتر بوده‌ایم ، از زیبایی خونِ شما
بر شمشیرهای ما
."
این متن در عین لطافت و زیبایی بسیار قدرتمند است ! چنان شاعرانه و زیبا از کُشتن ، جنگ و خشونت نوشته است که بواقع آدم متحیر می‌شود . البته من سال‌ها قبل هم درباره‌ش نوشته بودم ، چون واقعاً تحت‌تأثیر قرار گرفته بودم ، اما اینبار بواسطه‌ی آن آهنگِ مغولی که در واقع مضمون آن هم به نوعی رجزخوانی بود ، در قالب موسیقی مدرن ، دوباره به یادش افتادم و گفتم شاید مرورش بد نباشه (؟) به هرحال متون زیبا رو هرچندبار که بخوانی باز لذّت‌بخش هستند ، بزعم من !


داشتم به لکّه‌ی خونِ روی پارچه نگاه می‌کردم ، که نسبتاً لکّه‌ی بزرگی بود ، بعد به خودم گفتم این خونِ من است ! مبهوت ، مثل اینکه ناگهان با یک واقعیت‌ِ ترحم‌برانگیز که قبلاً هرگز سابقه نداشت روبرو شده باشم ، همزمان چنان دلم برای خودم سوخت و چنان نسبت به خودم احساس محبّت ، نوعی محبت خالص و صمیمانه ، حس کردم که نزدیک بود اشکم جاری شود !
نمی‌دانم به این حس ، این نوع محبّت عمیق که گاهی انسان نسبت به خوش حس می‌کند چه می‌گویند (؟) طوریکه انسان تحتِ تأثیر این عاملِ درونی ، حتی ممکن است تا ساعاتی نشسته و برای خودش زار بزند ، من مخصوصاً وقتی به مرگِ خودم فکر می‌کنم این میل به سوگواری برای خودم با قوّت و قدرت در جانم بیدار می ‌شود ، وقتی که فکر می‌کنم دیگر در این جهان نخواهم بود و هر چیزی که دیدم ، هر طعمی که چشیدم و هر تجربه‌ای که کسب کردم . هوشیاری ، رازها و اَسرارم . ، همه به خاکِ سردِ گور سپرده خواهند شد ، اینقدر دلم برای خودم می‌سوزد که دوست دارم نشسته و برای مظلومیت و ضعفِ خودم در برابر قدرت مرگ ، های‌های گریه کنم !

دیشب نمی‌دونم ساعت دوازده شب بود (00 : 00) یا ساعت دوازده و رُبع (؟) که صدایِ زوزه‌ی گرگ شنیدم ! بارون به شدّت می‌بارید و همه جا به شکلِ غیرِمعمولی تاریک بود ، چراکه تمام لامپ‌های تیرهای چراغِ برق کوچه‌ی ما به دلایلِ نامعلوم خاموش بودند ؛ کلاً جوّ عجیب و غریبی بود ، چون علاوه بر صدایِ زوزه‌های ممتد گرگ‌مانند ، و صدای باد و باران ، نوعی صدای غُرّش و اصواتِ تهاجمی حیوانات نیز به گوش می‌رسید .
به مدَدِ آن جلوه‌های صوتی ، فضای ایجاد شده طوری بود که حدود چهار پنج دقیقه من خودم رو کاملاً در حیاتِ وحش حس کردم ! واقعاً تجربه‌ی جالبی بود ، خصوصاً اینکه من عاشقِ گرگ‌ها هستم .
اما ، من مطمئنم که شهرک گرگ ندارد (هرچند که آرزو می‌کردم ایکاش داشت !) سگ در حاشیه‌ زیاد وجود دارد که گاهاً وارد شهرک می‌شوند ، روباه هم داریم ، اما گرگ من فکر نمی‌کنم (؟) بنابراین حدس می‌زنم که زوزه‌های دیشب در واقع نه صدای گرگ که صدای زوزه‌های هاسکیِ همسایه باشد (؟) همسایه‌ی ما یکی دو ماهی است که یک هاسکیِ سیاه و سفید خوشگل گرفته که در این مدّت من تنها یک بار صدای زوزه‌ش رو شنیدم که از شباهت آن به صدای زوزه‌ی گرگ بسیار مشعوف و هیجان‌زده شدم ، اما به غیر از آن ، اغلب یجور صدایِ بمِ ناله مانند ازش می‌شنوم که واقعاً آزار دهنده است . احتمالاً دیشب بنابر دلایلی هاسکیِ همسایه غرّش کرده ، زوزه کشیده و آن حال و هوای تخیلی توهمی را نصفِ‌شبی برای ما رقم زده است (؟) هرچی که بود ، تجربه‌ی شنیدنِ آن چند دقیقه صدای زنده‌ی وحشی ، واقعاً عالی و متفاوت بود !
اما صحبت از سگ شد ، در اخبار خوندم که ظاهراً چندتا از این آقازاده‌ها در لواسان سگ‌های خودشون رو در یک پارک ، بدون قلاده می‌گردوندند که سگ‌ها به یک خانواده حمله می‌کنند و یک بچه رو مصدوم و مجروح می‌کنند ! از خلالِ صحبت‌های یک شاهدِ عینی اینطور استنباط می‌شد که ظاهراً آن حضرات نه تنها از اتفاقِ بوجود آمده متأسف نیستند که حتی با رانتِ ژنِ‌خوب بودن قصدِ ماستمالی ماجرا را نیز دارند . که البته چندان عجیب نیست ! اما چیزی که بین آن صحبت‌ها برای من عجیب بود این بود که ظاهراً بعد از حمله‌ی سگ به کودک ، صاحب سگ از اینکه به سگش ضربه می‌زدند تا بچه را از زیرِ چنگ و دندان‌ش بیرون بکشند عصبانی می شود و به خانواده‌ی کودک توهین می کند ! یعنی درکِ تجمعِ اینهمه توحش در یک آدم (؟) برای من به سختیِ درکِ پیچیده‌ترین معادلاتِ فیزیک و فرضیاتِ متافیزیک است ! چطور چنین سقوطِ اخلاقی در یک (مثلاً) انسان می‌تواند واقع شود که از درد و رنجی که بواسطه‌ی او ایجاد شده ناراحت و شرمنده نباشد بلکه از این ناراحت باشد که چرا آن افراد از خودشون در برابر سگِ مهاجمش دفاع می‌کنند ! و آن حیوان مهاجم را مورد ضرب و شتم قرار می دهند ! یعنی اگر من جای آن صاحب سگ بودم (که خدا را هزار مرتبه شکر که نیستم) از فرطِ شرم و عذابِ‌وجدان همانجا جان به جان آفرین تسلیم می‌کردم ! آخه آدم چطور می‌تواند باعث ایجادِ چنین رنجی باشد و از شرم نَمیرد ؟! چون ظاهرا ، کودک علاوه بر زخمهای وحشتناک جسمی به مشکلات روحی و روانی هم دچار شده است . این ماجرا باعث شد تا من دوباره یادِ جریانِ خانواده‌ی کفتارها بیاُفتم  (گونه ی مهاجمی که با ایجاد آزار و اذیت برای افراد بی گناه و مستقل ، از منافع ، سرمایه و قدرت یک طبقه ، جناح یا حزب خاص محافظت می کند . احزابی که اغلب دستشون در جیب مردم است) ،  و جولانِ امن و آسوده‌ای که این موجوداتِ مشمئز کننده در سپهرِ ی ، اجتماعی ، اقتصادی و رسانه‌ای این مملکت می‌دهند و رنج و ناراحتی که ایجاد می‌کنند ، بدونِ اینکه مم به پاسخگویی و پرداختِ غرامت شوند . و نه تنها عذاب وجدان ندارن که حتی به نوعی از این بابت مفتخر هم هستند ، احتمالاً پیش خودشون فکر می‌کنند که خیلی زرنگند ! و مملکت ارث پدرشونه و مردم هم رعیت بارگاهشون !

اگر به من بود ، می‌گفتم عایداتِ امامزاده‌ها بالاخص حرم امام رضا را در کنار یک بودجه‌ی آبرومند اختصاص دهند به امر کشف و اکتشاف و پژوهش تا پژوهشگران با فراغِ بال به امر تحقیق و اکتشاف مشغول باشند ، و همچنین از لحاظ اجتماعی ، برای پژوهشگران و محققان شأنِ اجتماعی بالا قائل شده و آنان را به عنوانِ آبروی جامعه در بین طبقات مختلف اجتماعی تبلیغ و ترویج می‌کردم تا در عینِ اینکه به عنوانِ گروهِ مرجع در جامعه پذیرفته می‌شوند میل به امر تحقیق و کنکاش نیز در بین جوانان قوّت گرفته و به این امر تشویق شوند .
من به علوم علاقه دارم ، از فهمیدن ، کشف کردن و ساختنِ خلاقانه لذت می‌برم . آدم‌های کنجکاو رو دوست دارم ، البته قسمتِ روشنِ کنجکاوی ، مثلِ کنجکاوی در موردِ ساز و کارِ طبیعت ، کنجکاوی درباره‌ی فرهنگ‌ها ، جوامع و قدرت ، کنجکاوی درباره‌ی طبیعتِ انسان به عنوان یک موجودِ اجتماعی و تأثیر آن روی دیگر گونه‌ها و از این‌قبیل . و نه رویِ تاریک کنجکاوی که به فضولی و سرَک کشیدن در زندگی خصوصی مردم و دخالت‌های بیجا و ایجاد مزاحمت منجر می‌شود .
چیزی که همیشه در موردِ انسان‌ها برام جذاب و جالبِ توجه بوده ، هوش آنها است و خلاقیت‌شون . در هر زمینه‌ای ، چه انواعِ شناخته‌ی شده‌ی هوش و چه انواعِ خلاقیت در زمینه‌های علم و هنر و غیره . آدم‌های باهوش و خلاق همیشه برام جالب بودن و تحسین‌شون کردم .
بنابراین به عنوان یک علاقه‌مند به علم و دانش ، باید بگم هیچ چیز مثلِ پیشرفت علمی مملکتم من رو شاد نمی‌کند ؛ و یک مورد از آن پیشرفت‌ها می‌تواند پیشرفت در زمینه‌ی علوم و فناوری‌های هوافضا باشد . ، چون این روزها حول و حوشِ این مطلب بحث‌های تبلیغاتی زیاد دیدم ، بد ندیدم درباره‌ش بنویسم .
خب در زمان ‌نژاد صحبت از این بود که موجود زنده به فضا بفرستند که بسیار برای من جالب و هیجان‌انگیز بود ، در همان زمان یادمه که هجمه‌های بسیاری از طرف رسانه‌های فارسی زبانِ خارجی ، فعالین رسانه‌ای‌شون در شبکه‌های اجتماعی و غیره . درباره‌ی این جریان صورت گرفت ، حملات چنان تند و کینه‌توزانه بود که انگار ارتشِ سایبری اسرائیل پشت این ماجرا باشد (؟) چون من هرطور که حساب می‌کردم برام قابلِ قبول نبود که طرف ایرانی باشد و اینطور درباره‌ی پیشرفت علمیِ کشورش موضعِ خصمانه بگیرد ! لازم به ذکر است که آن دوران نقطه‌‌ی اوج جنگ رسانه‌ای بر علیه ایران بود که حتی زمزمه‌های دخالتِ نظامی هم شنیده می‌شد . و حداقل امروز همه می‌دانیم که بخش بزرگی از فعالین رسانه‌ای ، که در رسانه‌های فارسی زبان انگلیسی ، آمریکایی و . کار می‌کردند و می‌کنند از بدنه‌ی رسانه‌های اصلاحطلبِ شاکی در مملکت بودند که بصورت توده‌ای مهاجرت کرده و در آن رسانه‌ها بکار گرفته شده بودند (تا احتمالاً در جهتِ اِبقای دوباره‌ی ا افکار را جهت‌دهی کنند ، که به نظرم موفق هم شدند) ، یعنی بخشی از حاکمیت فعلی . و من می‌دانم که شعار اصلاحطلبانِ فراری این بود که : دیگی که برای من نجوشد می‌خواهم سرِ سگ در آن بجوشد ! بنابراین حداقل برای من به شخصه مسجّل بود که این جماعت دوستِ مردم نیستند بلکه دوستدارِ قدرت هستند . حالا به هر حال آن دوران گذشت و امروز در تقسیم‌ِ قدرت به آنها هم سهمی داده شده است و ظاهراً بنا است جریان پرتاب ماهواره و فتحِ فضا (!) را به نام و جزو افتخاراتِ خود ثبت کنند (؟) چون آنطور که من متوجه شدم این جریان فکری به نوعی وسواسِ تنگ‌نظرانه دچار است که تمایل دارد هر پیشرفت و فعل مثبت و موجّه‌ای را که در جامعه واقع می‌شود ، به نام خود ثبت کند ، برای دستیابی به این مقصود ، در کنارِ تخریب دیگر نیروهای پیشرو برای تصاحب جایگاه آنها و گاهاً مصادره‌ی ایده‌ها و دستاوردهای‌شان ، حتی ممکن است تاریخ را نیز جعل کند و کلاً منکر وجود آن نیروها و فعالیت‌هایشان شود (البته باید اذعان کرد که این اَعمال ، فرآیندِ حذف و اضافه ، همواره با ظرافت انجام می‌شود) ، . با این‌همه در مورد بحثِ فناوری‌های فضایی ، هرچند که بعضاً از گوشه کنار صدای مخالف‌خوانیِ آشکار شنیده می‌شود ، مثل اظهارنظر زیباکلام (که نشان دهنده‌ی تمایلات واقعی این جریان فکری است که ایرانی و ایران را ضعیف ، وابسته ، منفعل و عقب‌مانده می‌خواهد) ، اما در کل ، با توجه به بازیِ تبلیغاتی که حول و حوش ماجرا در جریان است می‌توان نتیجه گرفت که قرار است این امر به عنوان دستاوردی مهم ، مورد استفاده‌ی تبلیغاتی قرار بگیرد (؟) که این هم از نظرِ من چندان مهم نیست اگر واقعاً دستاوردی حاصل شود ! در واقع چیزی که من می‌خوام بگم اینه که نمی‌دونم چرا نمی‌توانم باور کنم . یا دقیق‌تر اینکه نمی‌دانم چرا نمی‌توانم به این مجموعه اطمینان کنم ! البته شاید این حسِ منفیِ من در کلّیتِ ماجرا زیاد اهمیتی نداشته باشد ، ولی دوست داشتم این حس را ابراز کنم و در کنارش باید بگم امیدوارم این حسِ منفی تنها ریشه در نگاهِ منفی من به این جریانِ فکری (یا کلاً صاحبانِ قدرت در مملکت که نگاه انحصارگرا دارند) داشته باشد و نه در اصلِ حصولِ پیشرفت ؛ و در واقعیتِ امر ما موفق به توسعه‌ی علوم و فناوری‌های فضایی خودمان بشویم که چیزی که واقعاً اهمیت دارد نیز همین است . هرچند که در کنارش ، این هم اهمیت دارد که افتخارش نصیب کسانی شود که واقعاً برای این مهم زحمت کشیده‌اند و عمر و وقت‌شون را برای آن خرج کرده‌اند . و نه مُشتی فرصت‌طلب !

 اَرده‌شیره یک خوراکی محبوبِ دلها است که مواد اولیه‌ی آن از دانه‌های کنجد و میوه‌هایی مانند انگور ، خرما ، توت و غیره تهیه می‌گردد . اَرده‌شیره خوشمزه است ! و همیشه در این ترکیبِ دوست‌داشتنی ، نمی‌دونم چرا اَرده زودتر از شیره به اتمام می‌رسد و شما معمولاً در آخر قصه همیشه یک نصفه شیشه شیره در یخچال دارید درحالی که ظرفِ اَرده خالی و مأیوس کننده است .
اونروز من با همین معضل مواجه شدم و درحالی که قید اَرده‌شیره رو زده بودم نا امیدانه یخچال را کاویدم تا به ناگاه چشمم به ظرفی خورد که موادِ حاویِ آن بسیار به اَرده شباهت داشت بجز اینکه این یکی حالت جامد داشت نه مایع ! اما مطمئنم از دیگر جهات شباهت‌های بسیاری به اَرده داشت ، پس من فریب خوردم ؛ و خوشحال یک قاشق از آن برداشته با مقداری شیره مخلوط کردم . غافل از اینکه آن ماده‌ی فریبنده درواقع نه اَرده ، که شیره‌ی توت است و من در اقدامی نابخردانه ، بدونِ چشیدنِ آزمایشیِ موقعیت ، دو نوع شیره‌ی مختلف : شیره‌ی خرما و شیره‌ی توت را با هم مخلوط کرده بودم ! لازم به گفتن نیست که آن ترکیب ، چنان شیرین شده بود که حتی برای یکی مثلِ من که به شیرینی علاقه‌ی وافر دارد ، زیاده از حد بود . آن اصطلاحِ معروف "دلِ آدم را می‌زند !" قشنگ ترجمه‌ی این موقعیت شیرین بود .
خودِ شیره‌ی توت یک واحدِش اندازه‌ی سه واحد شیره‌ی خرما شیرینی دارد ، طبق برآوردهای من ! پس ترکیب این دو واقعاً نتیجه‌ی وحشتناکی به بار آورد .


دیروز فهمیدم که در زبانِ عبری به فرشته می‌گویند مَلَخ ! خب اینروزها من کمی حالم خوش نیست . بنابراین وقتی این تلفظ را شنیدم جا خوردم و ذهنم رفت به سمت دنیای ات ، و برام سوال شد که : چرا از میانِ اینهمه ه ، یهودیان ملخ را برای عنوان کردنِ کلمه‌ی فرشته‌ ، که به روایتی از جمله بهترین مخلوقات خداوند هستند انتخاب کرده‌اند ؟! آنها را چه می‌شود بواقع ! [خیلی جدی ذهنم درگیر شده بود !!] تا اینکه کلمه را با حروفِ لاتین دیدم : Malach یا Malakh ، بعد ناگهان متوجه شدم در واقع این کلمه همان کلمه‌ی مَلَک یا فرشته به زبانِ عربی است ! و چون این دو زبان یک ریشه‌ی واحد دارند ، و به زبان‌های سامی معروف هستند ، پس کلمه‌ی عربیِ مَلَک (جمعش : ملائکه) در گویش یا زبانِ عبری ، مَلَخ تلفظ می‌شود ! در واقع در زبانِ عربی کلمه کمی تلطیف‌تر شده است .
این اتفاق در زبان تُرکی استانبولی و برایِ مثال ، تُرکیِ خودِ ما هم قابل مشاهده است و قابلِ مقایسه ؛ چون زبان تُرکی ریشه‌ی مغولی دارد (تا اونجا که من دقت کردم ، سطحی و سرسری و نه کارشناسانه) ، بنابراین ذاتاً آهنگِ خشن و خُشکی دارد ، (البته من زیاد در مواجهه با زبانِ مغولی قرار نگرفتم اما از روی ترانه‌ها و موسیقی‌شون ، آن اندکی که دیدم و شنیدم ، می‌توان به نوعی خشونتِ هجایی و آوایی در کلام پی برد) که به‌زعمِ من این خشونت در لحن و آهنگِ کلمات ، هرچه به سمت ترکیِ استانبولی پیش می‌رود تلطیف‌تر می‌گردد .
در نمونه‌های نزدیک‌تر ، می‌توان زبان ترکیِ اویغورها یا اُزبک‌ها را (که به گمانم به مغول‌ها نزدیک‌تر باشند (؟)) با زبان ترکی ما مقایسه کرد و زبان ترکی ما را ، با ترکی استانبولی . برای مثال در زبانِ ترکی ، ما به برادر (داداش) می‌گوییم : قارداش ، در بعضی دیگر از لهجه‌های ترکی می‌گویند : گارداش و در ترکی استانبولی گفته می‌شود : کارداش یا آرکاداش (؟) . یعنی آهنگ کلام همینطور لطیف‌تر و نرم‌تر می‌گردد ! در واقع به نظر میاد در ترکی استانبولی زبان با چیزی مثل سُمباده صیقل داده شده است ! تا تمام تیزی‌ها و گوشه‌هایش صاف و نرم گردد . با این حساب من کنجکاوم بدانم در زبانِ مغولی (ریشه‌ی زبان‌های ترکی) به برادر چه می‌گویند (؟) مِن‌بابِ مقایسه .

♧ منظورم از نرم‌تر و لطیف‌تر ، استفاده از حروفی است که آهنگ و صدای کلمه را به گوشِ شنونده خوش‌نواتر می‌کنند . مثل استفاده از 'کاف' بجای 'قاف' یا 'خ' و .

خوب باید اعتراف کنم که به نظرِ من ژاپنی‌ها (در اینستاگرام) خدای عکاسی از گُل‌ها هستند . به عنوان یک علاقه‌مند به عکاسی و یک عاشقِ گُل‌ها ، باید بگم همیشه از عکس‌های زیبای گُل‌های رنگارنگی که کاربرانِ ژاپنی به اشتراک می‌گذارند به وجد می‌آیم .
اما اخیراً وقتی به عکس‌های خودم از گُل‌ها و شکوفه‌های درختان نگاه می‌کنم ، چنان از حس تحسین و تمجید سرشار می‌گردم که با خودم می‌گویم : بابا تو هم کارِت دُرسته ! و در پاره‌ای از موارد ، حتی از ژاپنی‌ها هم بهتری ! احسنت !! احسنت !! .

♧ خوشحالم که بهار داره میاد ، من هم یجورایی در حالِ زنده شدن هستم ! و با عکاسی از گل‌ها و شکوفه‌ها به پیشوازَش می‌روم .

شکی در این نیست که پرندگان (البته به اضافه‌ی گل‌ها) زیباترین و دوست‌داشتنی‌ترین موجوداتِ عالم هستند .
و من اخیراً متوجه شدم که : افرادی هم که بصورتِ حرفه‌ای ، عاشق و علاقه‌مند به پرندگان هستند نیز از جمله باحال‌ترین و جالب‌ترین انسان‌های ساکنِ سیاره هستند !
یکی‌ش خودِ من !! حالا تازه من بصورتِ حرفه‌ای عاشق نیستم ! اما باز به عنوانِ یک عاشقِ آماتور ، این پتانسیل را در خودم می‌بینم که در دسته‌ی آدم‌های جالبِ علاقه‌مند به پرندگان قرار گیرم !! :)


نمی‌دونم واقعاً صدا و سیمای جمهوری اسلامی ارزشِ این رو داره که درباره‌ش بنویسم یا نه ! به‌علاوه‌ی اینکه من تقریباً ۷-۸ سالی هست (بلکَم بیشتر) که اصلاً تلوزیون ایران رو نگاه نکردم . دروغ نگفته باشم در این مدت فقط بازی‌های تیم فوتبال ایران در جام جهانی رو از تلوزیون دیدم ، و ، همین . بنابراین نمی‌دونم هنوز هم به وقت اذانِ مغرب به افق تهران ، آیا تمام شبکه‌های سمعی و بصریِ مجموعه‌ی عریض و طویلِ صدا و سیما بصورتِ هماهنگ اذان و نمازِ جماعت بخش می‌کنند یا نه ؟! و آیا با آن شدّت و حدّت که سابقاً بر ضدّ غرب و استکبار جهانی برنامه‌های ملال‌آور و کسل‌کننده بخش می‌کردند ، هنوز هم غرب را با بغض و غِیظ غلیظ ، مرکز انحطاط و سقوط و اضمحلال می‌داند یا خیر ؟
این سؤالات از آنجا برای اینجانب ایجاد شد که در خبرها خواندم ، برای کارکنان صدا و سیما تورهای نوروزی ترتیب داده شده است به مقصد : اروپا ، استرالیا ، آفریقای جنوبی ، برزیل و تایلند (!) تا در نوروز ۹۸ ، آن جماعتِ خدوم و زحمت‌کش ، یه‌وقت خدایی نکرده دچار ملالِ ایامِ عید در مملکتِ اسلامی - امام‌ زمانیِ ما نشوند ! چون به هرحال همه می‌دانند که غرب و مظاهر پلید و شرور آن بد است منتها برای ملت ، و نه برای کارکنانِ تشکیلاتِ رسانه‌ای نظامِ ولاییِ حضرات . و البته نه برای های صاحب پُست و مقام که در حلقه‌ی خانواده‌های صاحب قدرت ، به امرِ آسمانی لِفت و لیس از بیت‌المال مشغولند . و نه برای آقازاده‌های دارای ژنِ خوب و غیره .
بعد حالا این جماعتِ برنامه‌ساز و اهالیِ (به اصطلاح) رسانه ، اگر واقعاً محتوای مفید یا سرگرم‌کننده‌ی کُپی نشده خلق می‌کردند یا اگر کمی خلاقانه کار می‌کردند ، مختصر اینکه : اگر حرفه‌ای و تمییز کار می‌کردند باز یه چیزی ! اما با دستِ گُل‌هایی که هر از چندی به آب می‌دهند و ما از طریق شبکه‌های اجتماعی با خبر می‌شویم ، این قِسْم خاصّه‌خرجی‌ها براشون واقعاً دیگه زیاده‌روی است ! اونم در این اوضاع بدِ به قول آقایان اقتصادی که دشمن از همه طرف کشور ، مسئولین و کسب و کارهای‌شان را تحریم کرده است ! و ما مردم از همه‌سو به مقاومت در برابر خصمِ خارجی ، گرانی و کمبودهای مختلف فراخوانده می‌شویم تا حضرات بتوانند با فراغِ بال ت‌های اقتصادیِ مطلوب غرب متخاصم را پیاده و اجرا کنند ، خلاصه تا آقایان بتوانند بدون اضطراب و تشویش حکومت کنند و از گُرده‌ی مردم سواری بکشند .
به واقع که ت‌های یک بام و دو هوای حضرات از فرطِ ریاکاری ، مضحک و خنده‌دار می‌باشد ؛ نمی‌باشد ؟! حتی با منطقِ معیوب و پُر از تناقض همین دم و دستگاهِ عظیم تبلیغاتیِ پُرهزینه‌ و بدونِ بازدهی رسانه‌ی به اصطلاح ملی . که تور نوروزی برای کارکنانش به مقصد کشورهایی برگزار می‌کند که از صبح تا شب بر ضدّ فرهنگ‌شان برنامه می‌سازد !
مثلاً تصور کنید رسانه‌ای که برای تبلیغ حفظِ کانونِ گرمِ خانواده (به قیمت خفت و خواریِ ن) به خانم‌ها توصیه می‌کند پای شوهران خود را در لگنِ آب و گُل بشورند (!!) . یا اینکه به یک بیمارِ روانی تریبون می‌دهد تا با افتخار بگوید : زنم را کتک می‌زنم و بیست و خورده‌ای بار کارمان به طلاق کشیده اما طلاق نگرفته‌ایم (این اعترافات شنیع در برابر چشم و گوش فرزندان آن زن و مرد جریان دارد) ، چون وای خدای من ، ما خیلی همدیگه‌رو دوست داریم !! . یهو کارمندانش رو برای تعطیلات عید می‌فرستد "تایلند" ! یا "برزیل" ! تا احتمالاً به جمعیت مؤنث آن کشورهای لامصب درس زندگی و خانواده‌داری بدهند (؟)!! (به هر حال درست یا غلط ، در این حوالی ، تایلند به خوش‌نامی معروف نیست !!)
یا مثلاً دیروز دیدم که یک کاربر توئیتر ، به نام حسین دلیریان (؟) که خودش رو دبیر سرویس دفاعی خبرگزاری تسنیم معرفی کرده ، از ملت پرسیده بود که به نظرشان معنی این حرکتِ صدا و سیما که در حینِ انتشارِ اخبارِ استعفای ظریف و سفر بشار اسد به تهران داشت آهنگ خونه‌ی مادربزرگه بخش می‌کرد چیست ؟!! :))
یعنی اصلاً آدم از این سطحِ حرفه‌ای‌گری در رسانه‌های این مملکت ، همینجور هاج و واج می‌ماند !! انگار مثلاً این چیزا بچه‌بازیه که فلانی از فلانی شاکیه بعد در رسانه‌ی سراسری و ملّیِ این مملکت  که از پول بیت‌المال تأمین هزینه می‌شود ، به این شکلِ سخیف در حالِ تلافی کردن است ! اونوقت ما به عنوان مخاطب می‌بایست بتوانیم این مضحکه‌رو رمزگشایی کنیم !! . یا اینکه شاید آن جنابان فکر می‌کنند که رسانه‌ی ملی ، حیاط‌خلوت‌ یا میراثِ خانوادگی‌شان است که از امکانات‌ش به هر شکلی که می‌خواهند استفاده یا سوءاستفاده بکنند (؟)
نمی‌دونم واقعاً آیا کسانی که متولیِ ساخت و پخش این برنامه‌ها ، اخبار یا هرچی که اسمش‌رو می‌گذارید هستند ، آدم‌های بالغی‌اند یا یک مشت نابالغِ مشکل‌دار در رأس اداره‌ی آن سازمان قرار دارند (؟؟) البته اگر بالغ باشند هم باز خالی از مشکل و گرفتاری‌های روانی نیستند به نظر من ! این رفتارهایی که من دارم می‌بینم همه نشان از عقده‌ها و گره‌های روانی است ، نشانه‌ی کمبود و ضعف شخصیت است که کُلِ آن سازمان را در بر گرفته . و به نوعی صدا و سیما رو تبدیل به یک واحد یا اُرگان بیمار و عجیب و غریب کرده است . البته این معضل به نظر من تنها منحصر به صدا و سیما نمی‌شود ، بلکه کُل تشکیلات فرهنگی و رسانه‌ای این مملکت به شکلِ سیستماتیک بیمار است . وقتی شما فرهنگ و رسانه را تبدیل به امری امنیتی می‌کنید ، نباید انتظارِ حضور آدم‌های بافرهنگ و حرفه‌ای را داشته باشید ، خصوصاً اینکه گزینش در حوزه‌های اینچنینی بر روابط استوار باشد و نه ضوابط و توانمندی‌های فردی . بعد تصور کنید خروجی این سیستم چه خواهد بود ، و تأثیراتِ مخربی که احتمالاً بر مخاطب و نهایتاً جامعه می‌گذارد !

دقیق یادم نیست کجا خوندم (فکر کنم در کتاب‌های آقای باستانی پاریزی خونده باشم (؟)) که نَقل کرده بود 'سندبادِ بحری' یک شخصیت حقیقی و واقعی بوده است ، ایرانی و از اهالی جزیره‌ی کیش .
درواقع او ، سندباد ، در دورانِ خودش یک ِ دریایی بوده است ! حالا اینکه چه خصوصیاتِ قابلِ توجه‌ای داشته ، یا چه کارهایی کرده است که بعدها ، تبدیل به یک شخصیتِ ماجراجوی افسانه‌ای و مرموز شده ، جای سؤال دارد (؟) و باعثِ برانگیختن حس کنجکاوی ، درباره‌ی زندگیِ واقعیِ این شخصیت جذّاب و ماجراجو می‌شود !
دیشب یه فیلم درباره‌ی ماجراهای سندباد می‌دیدم که ناخودآگاه یادِ تبارِش افتادم و اینکه چرا اینقدر کم درباره‌ش می‌دانیم !


خیلی ماهِ پیش یه ظرفی‌رو کنار گذاشتم تا با ضایعاتِ سبزی‌جات و میو‌ه‌جات و غیره کمپوستِ خانگی برای گُل‌ها و گیاهانم درست کنم . چون متأسفانه ، هرسال آخرای اسفند که میشه من معمولاً با فقدانِ خاکِ مناسب برای تعویض خاکِ گلدون‌هام مواجه می‌شوم ! بنابراین تصمیم گرفتم تا این مورد رو امتحان کنم ، ببینم جواب میده یا نه ! پس بستر آن ظرف‌رو با کمی خاک پوشاندم و ضایعات سبزی ، میوه و از این‌قبیل رو روی آن ریختم و بعد دوباره کمی خاک ، و به این ترتیب هربار به جای اینکه زباله‌های تَر رو دور بریزم به آن مخلوط اضافه می‌کردم تا اینکه دیگه ظرفیت‌ش تکمیل شد . و ماه‌ها به حال خودش رها شد .
دیروز خاک گلدون‌هام رو عوض کردم ؛ و از خاک آن کمپوستِ خانگی برای اینکار استفاده کردم ؛ با کمالِ افتخار باید بگم ، خاکی که تولید شده بود واقعاً خاک خوب ، سالم و مرغوبی بود . مثلِ خاک جنگل شده بود بی‌اِغراق ! واقعاً کِیف کردم و امیدوارم گُل‌هام هم حالشو ببرند !!
اما در جریانِ تعویضِ خاک گلدان‌ها ، وقتی می‌خواستم نخل‌های نونهالم‌رو از گلدانی به گلدانِ دیگر منتقل کنم متوجه شدم عجب ریشه‌های قَوی و محکمی دارند ! ریشه‌های سفید رنگِ سالمی که تا عمق گلدان (تا آنجا که امکان داشتند) رشد کرده بودند و کارِ انتقالِ نهال را برای من سخت و وقت‌گیر کردند ، چون ناچار شدم کُلِّ خاکِ گلدان رو با دو برابرِ دقت معمول خالی کنم تا بتوانم آن نخل‌های نونهالِ خوشگلِ خُرما را بدون آسیب‌دیدگی از ریشه درآورده و به گلدانِ خودشان منتقل کنم . اعتراف می‌کنم واقعاً برام غیرمنتظره و عجیب بود ! چون اصلاً به ظاهرِ آن نونهالانِ نَرم و نازک نمی‌خورد که چنان ریشه‌های قَوی و محکمی داشته باشند !

در ساختارِ قبیله‌ای - مافیاییِ حکومتِ جمهوری اسلامی که به مدت چهل سال اجازه‌ی رشدِ طبیعی و نرمالِ نیروهای یِ مستقل و تفکرات منتقدانه‌ی عدالت‌خواه و آزادی‌خواه را گرفته است ، وقتی صحبت از اپوزوسیون می‌شود باید کمی شک کرد ! بعلاوه‌ی اینکه این مثلاً اپوزوسیون از امکانات اطلاعاتی و رسانه‌ای کشورهایی مثل انگلیس و آمریکا هم بهره ببرد که پشت پرده همواره با رژیم ی داستان‌ها داشته‌اند .
براین اساس من از همان اوایل ، بصورت تار و مبهم متوجه شده بودم که اصلاحطلب ، اصولگرا ، اعتدالیون ، چپ‌های حکومتی و اپوزوسیونِ مدعی براندازی . خلاصه جمیع‌ و الاجمعینِ بازیگرانِ این خیمه‌شب‌بازیِ ملال‌آور ، همه سر در یک آخور دارند (البته بعضیاشون ، هم سر در آخور دارند هم سر در توبره ، اون خیلی زرنگ‌اشون !!) چراکه صحبت بر سرِ قدرت و ثروت است ، و اینکه چطور یک ملتی را مدیریت کنند تا با حداقل تنش و خسارت بتوانند ثروت‌ها و منابع‌شان را به نفع اقلیت حاکم و متحدانِ خارجی‌شون چپاول کنند . در این راه از مذهب و دین استفاده‌ی ابزاری می‌کنند تا قوه‌ی تشخیصِ ملتی را از کار بیاندازند ، از قابلیت‌های رسانه‌ها چه داخلی ، و چه انگلیسی - آمریکایی بهره می‌گیرند تا واقعیت‌ها را تحریف شده و آنطور که مطلوبِ بازیگرانِ اصلی است به خوردِ جامعه بدهند ، از ایجادِ رعب و وحشت برای سرکوب استفاده‌ها می‌برند و . بنابراین از اول هم رضایت ملت و نظر مردم چندان نقش تعیین کننده‌ای در معادلات این بازی نداشته و ندارد ، اِلّا آنجا که برای بُرد و باخت یک جریان یا گروه ذینفع ، لازم باشد مردم به عنوان مُهره‌ ، در زمینِ‌بازی به بازی گرفته شوند ؛ اونوقت مردم مهم می‌شوند و نظرشان ارزشِ شنیدن دارد !! وَاِلّا ، مِن‌حیث‌ِالمجموع بازیگران اصلی این بازی همه با هم در کُلیات ، اینکه مردم اساساً لازم نیست خیلی جدی گرفته شوند (خیلی بدانند) ، موافق و هم نظرند . اما خوب رقابت بر سر اصل قدرت و تصاحب آن ثروتِ عظیمِ باد آورده هم گاهاً اصطکاک ایجاد می‌کند و جرقه‌های این اصطکاکات ، بعضاً گوشه‌هایی از واقعیت‌های پشتِ‌پرده‌ی آن جنگِ زرگریِ تدارک دیده‌شده برای مخاطب عام (مردم) را رو می‌کند . و امروز ظاهراً جنگ بینِ نیروهای بازیگر ، دیگه خیلی جدی شده است ، طوریکه جنبه‌ی مرگ و زندگی پیدا کرده است ؛ و ما شاهدیم پرونده‌های فسادی رسانه‌ای می‌شود که می‌تواند برای همه‌ی بازیگرانِ خیمه‌شب‌بازی جنگِ قدرت تبعاتِ منفی داشته باشد ! و به نوعی مخاطبِ عام را به نمایشی بودن اَکت‌های پیشین آگاه کند (؟)
دارم درباره‌ی رسانه‌ای شدن پرونده‌ی فسادِ فردی به نام مرجان شیخ‌الاسلامی آل آقا متهمِ اختلاسِ ۶,۶ میلیون یورویی در رابطه با دلالی نفت حرف می‌زنم !
نکته‌ی جالب در این جریان برای من این است که متهم نامبرده در این پرونده ، که از وابستگانِ رسانه‌ای رژیم بوده ، در دورانِ فعالیت‌ش به اقتضای ضرورت ، هم در جبهه‌ی اصلاحطلبان کار کرده ، هم در جبهه‌ی اصولگرایان بوده است و امروز که با پول‌های یده شده از اموالِ مملکت در آمریکا ، در یک خانه‌ی گرانقیمت و مجلل ساکن است ، همسر یک اپوزوسیون برانداز است !! مهدی خلجی که از قضا یک زاده است و احتمالاً تحصیلات حوزوی داشته باشد (؟) یعنی حتی اگر از این زاویه هم که : اپوزوسیون حکومت ی ما اغلب زاده‌ها هستند ! به ماجرا نگاه کنید ، می‌بایست به کل داستان مشکوک شوید !
اما چرا فکر می‌کنم جریان جنگ قدرت چنان جدی شده که حالت مرگ و زندگی به خودش گرفته ؟ خوب نشانه‌ها بسیارند ، اما دیروز توئیتی دیدم از کاربری به نام مینا ورشوچی ، که در جبهه‌ی اعتدالیون فعالیت می‌کند و خودش رو کارشناس ارشد فلسفه‌ی ی و کارشناس اقتصاد معرفی کرده است ؛ با این مضمون : "در اتاق‌های فکرشان به این نتیجه رسیده‌اند که با ترامپ مذاکره کنند اما مشکل این است که نباید تیم باشد باید خودشان باشند .
[فکر نکنید نمی‌دونیم ]"

و جالبه که در جریان رسانه‌ای شدن پرونده‌ی اختلاس آن خانمِ ، این جریان اعتدالگرا بیشتر روی سابقه‌ی اصولگرا بودن (‌نژادی بودن) مختلسِ مذکور مانوور می‌دهد و سابقه‌ی اصلاحطلبی طرف را خیلی نَرم نادیده می‌اِنگارد !! چون ظاهراً گرایشات اصلاحطلبانه‌ی حاضر در جریان فعلیِ صاحب قدرت ، که اعتدالیون باشند ، تمایل بیشتری به بقا دارند (؟) یا شاید نفوذِ بیشتری دارند (؟) به هر حال میل به معرفی آن خانم به عنوان یک اصولگرای همدست با براندازان ملحدِ کافر (!!) در این طیف به شدت مشهود است .
البته در همین رابطه یک توئیت دیگر دیدم از کاربری به نام کوشان ، با این مضمون : "وقتی قرار باشد کسی را پوشش دهند تا مخفیانه مأموریتش را پیش ببرد حتی یک خط خبر از او درز نمی‌کند . وای به روزی که گماشته‌ی مزبور تخطی کند ریل عوض کند و پُررو بازی دربیاورد چنان خبر و سند درموردش منتشر می‌شود که فرصت فکر کردن را از مخاطب بگیرد !
#مرجان_شیخ_الاسلام_آل_آقا"
این کاربر که ظاهراً در جبهه‌ی سلطنت‌طلبان فعال است ، به نکته‌ی جالبی اشاره کرده بود که یجورایی به کلیت بحث من ارتباط داشت و بد ندیدم به عنوان جمع‌بندی به مطلبم بیافزایم .


امروز یک خانم جوان را در شهرک ، سوار بر دوچرخه دیدم و بسیار مشعوف شدم ، و مرد بقالِ جوانی را دیدم که وقتی درباره‌ی کیفیت بهداشتیِ یک محصولِ خوراکی از او سؤال کردم ، با صداقت پاسخ داد که : "خیر ! این محصول بهداشتی نیست !" و من را از خرید آن منصرف کرد . با اینکه به نفع‌ش بود دروغ بگه ، دروغ نگفت !
یعنی منظورم اینه که زندگی اونقدرا هم که فکر می‌کردم سیاه و داغون نیست . و هنوز می‌توان به بعضی چیزها ، بعضی آدم‌ها امیدوار بود !


الآن اوضاع جَوّیِ شهرک طوری است که ما در ارتفاعات شاهدِ برف هستیم و در مناطقِ کم ارتفاع‌تر ، مثلاً خودِ شهرک ، شاهدِ درختانِ میوه‌ای که با شُکوهِ تمام به شکوفه نشسته‌اند ، ایضاً تماشاگرِ رقصِ شاخه‌های سبز رنگ بیدهای مجنون در بادِ سرد هستیم که به رسم معمولِ هر سال جُزوِ اولین درختانی هستند که به پیشواز بهار رفته و جوانه می‌زنند .
در مجموع روزهای قشنگی است ! مثل نوعی رقابت و کشمکش بین بهار و زمستان می‌ماند . انگار هر کدام میل به مبارزه دارند و قصد ندارند میدان را برای رزم ، به نفعِ دیگری ، خالی کنند ! در واقع این اوضاعِ جوّی با چشم‌اندازهایی که ایجاد کرده است ، چنانکه مشهود است ، بعید نیست کم کم من را به شعر گفتن وادارد !!

دیروز صبح با صدای سازِ سُرنا و دُهل آغاز شد و شب با صدای رقص و پایکوبی ، و آتش‌بازیِ اهالی شهرک که یک چهارشنبه‌سوریِ غرق در نور و آتش را به شکلی کاملاً سرخوشانه جشن گرفتند ، پایان یافت .
حتی منِ ناشی هم دو تا فشفشه روشن کردم و از اونجا که بار اولم بود و آن فشفشه‌ها خدایی کارشون درست بود ! باید بگم که کُلی حال کردم :)) یعنی فکر نمی‌کردم روشن کردن فشفشه و فاعلِ آتش‌بازی بودن به خودیِ خود اینقدر جالب باشه !! و مورد هیجان‌انگیز دیگر برای من آتش‌بازی یکی از همسایه‌ها بود ، که از آنجا که خونه‌شون نزدیک خونه‌ی ما است و از آنجا که ما در طبقاتِ بالا ساکن هستیم ، وقتی پشتِ‌سرِ هم حدودِ ده بیست تا از آن فشفشه‌ها ، که به شکلِ گوی‌های رنگی در آسمان منفجر شده و بصورت ذرّاتِ نورانی می‌درخشند (اسمشون رو نمی‌دونم (؟)) را به آسمان پرتاب کرد ، تمام آن منوّرهای رنگارنگ (اغلب سبز) چند متر جلوتر از پنجره‌ی اتاق من شروع به درخشش کرد ، انگار که یک آتش‌بازی اختصاصی فقط برای من ترتیب داده باشند ! تنها در چند متریِ من ، در برابرِ نگاهِ مشتاقم رقص نورهای درخشانِ سبز و قرمز و طلایی به شکلِ احجامِ مُدور و کُروی . برای حدود چهار پنج دقیقه‌ اجرا شد ! واقعاً م بود . فاصله‌ی من با آن حجم باشکوه و درخشان از نور و رنگ خیلی کم بود که همین هیجانش رو چند برابر می‌کرد . بَسی لذّت بردم ! بواقع دَمِ همسایه‌مون گرم ، که احتمالاً بدونِ اینکه آگاه باشد باعث ایجاد چنان حظّ بصری‌ِ به یاد ماندنی در من شد !
اما امروز ، تا چند ساعت دیگه سال تحویل میشه و من مطابق معمولِ هر سال ، با تفألی بر دیوانِ حافظِ شیرین سخن به پیشواز سالِ نو می‌روم ، و این غزلی که قسمت‌هایی از آن را در اینجا می‌نگارم ، به یک نیت عمومی گرفتم که به نظرم در مجموع ، جان کلام را می‌رساند و از نگاه من ، در کُل ، خوب است :

به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم // بهارِ توبه شکن می‌رسد چه چاره کنم
سخن دُرُست بگویم نمی‌توانم دید // که مِی خورند حریفان و من نظاره کنم
.
مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی // چرا ملامتِ رند شراب‌خواره کنم
.
زِ باده خوردن پنهان ملول شد حافظ // ببانگ بربط و نِی رازش آشکاره کنم

امروز صبح در کوچه صدای ساز و نوای سُرنا و دُهل پیچیده بود ، از آن نوع اصوات غیرِ معمول و کمیاب که احتمالاً سالی یکبار به گوش می‌رسد ، و برای من به‌شخصه آمدنِ نوروز را با رنگ و بوی باستانی تداعی می‌کرد . انگار در ۷۰۰ - ۸۰۰ سالِ پیش هستیم و نوازندگان با ساز و نوا در کوچه پس‌کوچه‌های شهر به پیشواز بهار و سالِ نو رفته‌اند و با سازهای‌شان مردم را به رقص و پایکوبی فرا می‌خوانند .
یجورایی صدایِ زندگی از اعماقِ تاریخ می‌داد !
نوازندگان اما ، یک مرد جوان به همراهِ پسربچه‌ای با لباسِ قرمز رنگ بود .

دیروز به زیارت اهل قبور رفتیم و من به دلیلِ اینکه سالها بود سرِ خاکِ پدربزرگم ، که خدایش بیامرزد ، نرفته بودم یجور حسِ غریب داشتم . اما وَرای آن حسِ غریب که با مقدار زیادی دلتنگی همراه بود ، یک نوع احساس عجیب دیگه هم بود که برایم تازگی داشت ، حسِ حضورِ پدربزرگم زمانی که بر سرِ مزارش فاتحه می‌خواندم ، در واقع احساس می‌کردم آنجا حاضر است ! شاید چون خیلی دلتنگش بودم به این حس دچار شدم (؟) یا شاید چون خیلی وقت بود بر سرِ مزارش نرفته بودم (؟) هرچه که بود برایم تازگی داشت و باعث شد یادِ خوابی که چندوقت پیش دیده بودم بیافتم .
خُب در این سال‌های اخیر من به دلیل برخوردهای ریاکارانه و مُزوّرانه‌ی مؤمنین ، آنها که می‌شناختم و می‌شناسم ، نسبت به مذهب حالتِ شک و شُبهه پیدا کردم و نسبت به مذهبیون حالت بیزاری و بی‌اعتمادی ، یعنی با خودم می‌گفتم اگر خروجیِ دین و ایمان (اسلامِ شیعی ، که اخیراً با ت هم قاطی شده) چنین آدم‌هایی هستند پس قطعاً یه جای کار ایراد دارد ! و از آنجا که تعلقات مذهبی داشتم و حقیقت ماجرا برایم مهم بود ، بنابراین سعی کردم بواسطه مطالعات شخصی و تحقیقاتِ نه چندان حرفه‌ای در ادیان و مذاهب مختلف دقیق شوم تا سرانجام برایم روشن شود که واقعاً جریان از چه قرار است ! . نتیجه اما تا به امروز اینگونه بوده است که من هنوز هم قلباً به خدا ، یا آن نوع قدرتِ هوشمند و توانایی که این سیستم باشکوهِ زنده‌ و پیچیده را با این عظمت و دقت آفریده است ایمان دارم ؛ (اما هنوز هم به مؤمنین و عُلمای کاسب ادیان مشکوکم !) این باور قلبیِ من است و نه آن نوع یقین که از راهِ اثباتِ عقلی و تجربی به آن رسیده باشم . با این اوصاف ، باید بگم که من اتفاقاً آن خالق دانا را که از راهِ قلب و نه عقل شناخته‌ام به شکلی صادقانه و با نوعی خلوصِ نیت دوست دارم ، حالا اگر نگیم می‌پرستم ، اما یه حسی مثل حسِ پرستش نسبت به آن در قلبم حس می‌کنم که نیازی به توضیح بیشتر درباره‌ش نمی‌بینم . این از باور امروز من نسبت به خدا .
اما درباره‌ی ادیان ، خصوصاً ادیانِ سامی ، وقتی که صحبت از روح ، بهشت ، جهنم ، روز داوری و غیره . می‌شود من همچنان ناخودآگاه گارد گرفته و در لاکِ دفاعی فرو می‌روم ، ایضاً تمایل دارم از درِ حاشا و ردّ بنیان و مبانیِ حقوقی و اخلاقی آن ادیان وارد شده و با شک و تردید به سیستمِ عقیدتی مؤمنان (کاسبان) به آن ادیان بنگرم ! حالا نمی‌دونم این آیا ریشه در تجربه‌ی شخصیِ ناخوشایندِ من در برخورد با مؤمنان به ادیان ابراهیمی دارد ، که باعث ایجاد نوعی بدبینیِ مزمن در من شده است (؟) طوریکه از اساس صداقتِ بنیانگذاران و باورمندانِ این تشکیلاتِ الهیاتی را نمی‌توانم بپذیرم ، یا اینکه . (؟)
به هر حال قصدم از بیان این حرف‌ها این است که بگویم با این سابقه‌ی پر فراز و نشیبِ جستجوی حقیقت ماجرا درباره‌ی خداوند در پیشینه‌ی من و ردّ لجوجانه‌ی ادعاهای علمای دینی و مذهبی مبنی بر زندگیِ بعد از مرگ ، وجود روح ، بهشت ، جهنم و . که خواه ناخواه باعث ایجاد مشغولیت ذهنی در من شده است ، آن شب خوابِ یک پیام‌آور (؟) را دیدم ، پدیده‌ای ناشناس و ناآشنا که در رؤیا با حالتِ توبیخ و تهدید سعی داشت وجود روح و زندگی بعد از مرگ را به من اثبات کرده و من را وادار به پذیرشِ مقوله‌ی زندگیِ بعد از مرگ کند ! . از شرح جزئیات عجیب ماجرا می‌گذرم ، اما آن خواب چنان تأثیرِ عمیقی در من گذاشت و باعث ایجاد چنان وحشتی در من شد که وقتی از ترس و با حالت ندامتِ عمیق و خالصانه از خواب پریدم ، یادم میاد داشتم می‌گفتم : خدایا غلط کردم !! ممکنه الآن که اینهارو می‌نویسم خنده‌دار به نظر بیاید ، اما در واقع ، در آن شب ، بعد از دیدن آن کابوس اثرگذار به نظرم طبیعی‌ترین جمله‌ای بود که می‌توانستم به زبان بیاورم ! .
خلاصه از آن شب به بعد ، دُرسته که اون فقط یک خواب بود ، سعی می‌کنم وقتی دارم درباره‌ی روح و زندگی بعد از مرگ حرف می‌زنم ، یا حتی فکر می‌کنم ، کمی محتاط‌تر باشم ! چون به هر حال ما هرچقدر هم که درباره‌‌ی طبیعت و علوم بدانیم ، باز بسیاری از مسائل (ماوراءالطبیعه) هستند که هنوز نمی‌دانیم و چه خوب است که ذهنِ خود را درباره‌ی مجهولات و نادانسته‌ها باز بگذاریم ، حتی اگر مثل من با بدبینیِ مزمن به شک و شبهه دچار شده باشیم .
اما حسی که دیروز بر سرِ مزارِ پدربزرگم تجربه‌ کردم به شکل عجیبی آن خواب را دوباره به یادم آورد و حالا تمام اینها باعث شده کمی احساسِ گیجی و سردرگمی کنم . و این حس که در نهایت در برابر مرگ ، همه‌ی ما به شکلِ مأیوس کننده‌ای تنها ، شکننده و بی‌دفاعیم ؛ و ایکاش بفهمیم که این دنیا واقعاً ارزش اینهمه ظلم و جور را که انسانها در حق هم می‌کنند ندارد . نمی‌خوام درس اخلاق بدم ، فقط حسی را که تجربه کردم به اشتراک می‌گذارم !


متوجه شدم که هر یک سالِ شمسی مِنهای (تقریباً) ۱۸ روز ، مساوی است با یک سالِ قمری ! بنابراین تقریباً هر بیست سالِ شمسی ، به عبارتی بیست و یک سالِ قمری خواهد بود ، پس اگر شما با تقویم شمسی ۲۰ ساله باشید موازای با همان دوره در تقویم قمری یک سال بر عمر شما افزوده خواهد شد و شما یک ۲۱ ساله به حساب می‌آیید .
یا اگر با ذکر مثال بخواهم توضیح بدهم : اگر شما اول شهریور ۱۳۰۰ شمسی متولد شوید که برابر است با ۱۸ ذیحجه ۱۳۳۹ قمری ، چهل سال بعد به تاریخ شمسی (اول شهریور ۱۳۴۰ ش) شما یک فرد چهل ساله هستید ، اما به تاریخ قمری (یازده ربیع‌الاول ۱۳۸۱ ق) یک فرد چهل و دو ساله خواهید بود !
خیلی جالبه ها !
محاسبه‌ش برای من البته کمی گیج کننده است و قطعاً محاسبات من دقیق و خالی از اِشکال نیست ، اما احتمالاً چون در تقویم قمری تعداد روزهای هر ماهِ سال کمتر از تعداد روزهای هر ماه در تقویم شمسی است ، هر ماهِ قمری اغلب ۲۹ روز دارد ، بنابراین یک سالِ قمری قاعدتاً باید روزهای کمتری از ۳۶۵ روز متعارف در یک سالِ شمسی داشته باشد (؟) که این کسری با اضافه شدن یک سال قمری در هر دوره‌ی ۲۰ ساله‌ی شمسی به نوعی در تقویم قمری جبران می‌شود ، در نتیجه بر این مبنا یک ۲۰ ساله بر اساس تقویم شمسی به یک ۲۱ ساله در تقویم قمری تبدیل می‌شود (؟!)

درباره‌ی سیل و حوادث اخیر ، عمیقاً متأسفم و امیدوارم خداوند به بازماندگان آنها که رفته‌اند صبر دهد . در واقع سیل و زله و حوادثی از این دست ، اتفاقاتی هستند که همه جا و برای اکثر جوامع پیش می‌آید و باعث ایجاد خرابی و مرگ و میر می‌شود ؛ اما چیزی که بین حاکمان کشورهای مختلف در مواجهه با مقولاتی از این‌دست تمایز ایجاد می‌کند نوع برخوردِ سازنده‌ی مسئولان مربوطه در زمان حادثه و بعد از حادثه است . که به نوعی باعث اعتبار بخشیدن به آن سیستم و گردانندگان آن حکومت می‌گردد ! البته داشتن برنامه (قبل از بروز حوادث) برای به حداقل رساندن خسارات در برابر بحران‌ها نیز می‌تواند جزو گزینه‌های اعتبارآور باشد !
اما برخورد حکومت و دولت ما در برابر بلایای طبیعی در این چندسالِ اخیر چگونه بوده است ؟
یک مثال زله‌ی کرمانشاه است که بعد از گذشت ماه‌ها هنوز هم بسیاری از هموطنان بی‌سرپناه هستند ، در زمان بروز فاجعه هم این مردم بودند که بسیج شدند برای کمک و تأمین اعتبار برای ساخت و سازهای بعد . بنابراین در این چند سال اخیر ، ما شاهدیم که هر وقت ما با پدیده‌هایی مثل بلایای طبیعی ، مواجه می‌شویم بجای حضورِ مؤثر مسئولین مربوطه که وظیفه‌شون مدیریت وضعیت است ، شاهد حضورِ اغلب نمایشیِ برخی اشخاصِ مشهور یا اُرگان‌های مختلف هستیم که انگار قصد دارند در غیبت آزاردهنده‌ی دولت و مدیرانِ مربوطه ، وظیفه‌ی آن مسئولان را با سر و صدا به دوش بکشند و با اینکار علاوه بر مخدوش کردن چهره‌ی دولت (که نماینده‌ی انتخاب مردم است) برای خود یا تفکرِ حزبی و جناحی خود اعتبار خریده تا در وقتِ مقتضی از آن استفاده ببرند (؟) که به نظر من می‌شود مصداق آن مثل معروفِ "از آبِ گِل‌آلود ماهی گرفتن !". البته من قصد نیت‌خوانی ندارم ، قطعاً بسیاری در این بین هستند که دلسوز مردم هستند و به قصد کمک ، صادقانه از وقت و انرژی‌شون و گاهاً مال‌شون برای آسیب‌دیدگان هزینه می‌کنند که بسیار هم عالی ، فقط سؤال این است که پس دولت این وسط چیکاره است ؟ اگر دولت یا حکومتی نتواند در اینگونه مواقع از ملت حمایت و پشتیبانی کند ، پس واقعاً کِی و در کدامین حالت قصد دارد وظایف‌ش را انجام دهد و در مشکلات ورود کند ؟! اگر قرار است مردم هم آسیب‌دیده‌ی ماجرا باشند هم یاری‌رسان ، پس آن بودجه و اعتباراتی که دولت بابت چنین اموری دریافت می‌کند مستقیم به خود مردم بدهید تا خودشان خودشان را مدیریت کنند و با تهیه‌ی مومات لازم در وقت حادثه ، در کوتاه‌ترین زمان ممکن فاجعه را مهار کنند ، یا با آموزش دیدن و مقاوم‌سازی منازلشون ، قبل از وقوع حادثه از خسارت دیدن بیشتر پیشگیری کنند .
در توئیتی از آقای محمود صادقی دیدم که از رئیس جمهور و وزیر کشورش خواسته بود که : ". توضیح دهد چرا بخش زیادی از اعتبارات حوادث غیرمترقبه سازمان مدیریت بحران صرف امور جاری شده است ؟!" که به نظرم سؤال خوبی است ! و البته این را هم اضافه کنم که اگر دست مردم برای یک انتخابات آزاد که امکانِ مشارکت به تمامی تفکرات و جریان‌های فکری را می‌داد باز بود ، قطعاً انتخاب مردم این نبود .
حکومتی که در خصوصی‌ترین امور مردم به خودش اجازه‌ی مداخله می‌دهد ، همه چیز اعم از جشن‌های خصوصی و عمومی ، دسترسی آزاد به اینترنت و اطلاعات ، نوع خوراک و پوشاک و . را کنترل می‌کند و خود را دربرابر آن امور مسئول می‌داند و به اسم ساختن آخرت مردم دنیای آنها را به جهنم تبدیل کرده است ، در اموری مثل امدادرسانی و اسکان دادن آسیب‌دیدگانی که قربانی بلایای طبیعی شده‌اند مسئولیت قبول نمی‌کند یا به سختی مسئولیت قبول می‌کند ، به زبان ساده‌تر آنجا که باید باشد نیست و آنجا که نباید باشد به شکل آزاردهنده‌ای هست ! بنابراین عجیب نیست که مردم به این حاکمان بدبین و بی‌اعتماد هستند طوریکه بعضاً حتی بروز این بلایای طبیعی را هم از چشم اصحابِ قدرت می‌بینند !
خُب البته من نمی‌گویم که حاکمیت در بُروزِ سیل ، زله ، طوفانِ شن و دیگر بلایای طبیعی به صورت مستقیم و به منظور گرفتار کردن مردم دست دارد ، چیزیکه در محافلِ خصوصی از خلال صحبت‌های افراد استنباط می‌شود ! که نشان از عمق بی‌اعتمادی مردم به تشکیلاتِ حکومتی و دولتی مملکت دارد . (البته می‌شود در اینباره بحث کرد که : غیرِ مستقیم شاید حاکمیت مقصر شماره‌ی یک باشد ، بواسطه‌ی مدیریت غیرِحرفه‌ای و نگاهِ آزمندانه و از روی حرص و طمع به منابع طبیعی که باعث نابودی طبیعت و محیط‌زیست شده است ، که جا دارد کارشناسانِ امر به آن بپردازند ، اگر مافیاهایِ ذینفع بهشون مهلت اظهار نظر بدهند !) . اما بواقع ، شاید غیرِمنطقی باشد (؟!!) ولی برای من هم یجورایی سؤال شده که چطور از وقتی که سپاه علی‌رغم کارشکنی‌های پیدا و پنهانِ ا در جنگ سوریه با کمک روسیه پیروز شد و در تِ داخلی با فریب خوردن مردم از تشکیلاتِ رسانه‌ای فارسی زبانِ آمریکایی و انگلیسی (شعبه‌ی بین‌المللی رسانه‌های ا) شکست خورد ، ما در این چند سال اخیر بصورتِ سراسری و به شکلِ موضوعی در مملکت با انواع بلایای طبیعی مواجه هستیم ؟! یک سال کل مملکت زله میاد ! . یک سال کل کشور را طوفان شن در بر می‌گیرد . امسال هم که از شمال تا جنوب کشور را سیل برداشته است !
آیا این نوع نگاه به جریان ، و ربط دادن هرچه بلا و مصیبت به دست‌های پنهانِ حاکمیت که نشان داده اگر دشمن مردم نیستند ، دوست آنها هم نیستند ، برای اذهان بدبین ملتی که ظرف دو سال به اسم خصوصی‌سازی و آزاد کردن قیمت‌ها ، سرمایه و دارایی‌هاشون نصف شده و ۵۰ درصد فقیرتر شده‌اند عجیب است ؟ اینکه تمام این بلایای طبیعیِ یجورایی غیرِطبیعی را از چشم حاکمیتی ببینند که در طول این چهل سال غیر از توهین ، تحقیر ، خیانت و ناکارآمدی حرکتِ قابل دفاعی ، حداقل به نسبت امکاناتی که از آن بهره‌مند بوده‌اند ، از ایشان ندیده‌اند .
مجموعه‌ی حاکمیتی پُر از تناقض و ناکارآمدی که هزینه‌ی جنگ قدرت و اختلافات درون گروهی و درون جناحی‌ش رو از جیب مردم پرداخت می‌کند ، چه در عرصه‌ی داخلی و چه در عرصه‌ی خارجی ، اما آنجا که باید مسئولیت خودش را در قبال مردم و مشکلات مردم بپذیرد از انجام مسئولیت شانه خالی می‌کند و با منت گذاشتن سر ملت طوری رفتار می‌کند که انگار برای رضای خدا دارد کار انجام می‌دهد !! آقاجان اگر در کشور سیل اومد ، زله اومد یا هر بلای طبیعی دیگری . شما به عنوان مسئول موظفی که رسیدگی کنی ، وظیفه‌ته ! برای اینکار پول می‌گیری و از انواع و اقسام امتیازات و رانت‌های مختلف برخوردار می‌شوی تا اموری از ایندست را حل و فصل کنی ! حالا اینکه شما این پُست و منصب‌ها را با لطایف‌الحیلی غصب کرده‌اید و به اهلش اجازه‌ی کار کردن نمی‌دهید دلیل بر این نیست که می‌توانید با شرمنده کردن مردمِ مصیبت دیده بواسطه‌ی خدم و حشمِ دست‌بوسِ‌تون یا به هر وسیله‌ی آزار دهنده‌ی دیگری ، برای خودتون وجاهت و مقبولیت بخرید !
روی سخنم در این مقال ، حزب یا جناح خاصی نیست ، بلکه یک نگاه کلی به مجموعه‌ی حاکمیت ، دولت و جمیع‌الاجمعین متصل به این مجموعه و تشکیلات دارم که همواره با شانه‌خالی کردن از بار مسئولیت در قبال مردم طوری رفتار می‌کنند که انگار ملت به آنها بدهکارند ! هرجای دیگه اگر بود ، مسئول مربوطه اگر از پسِ کارش برنمی‌اومد از کار برکنار می‌شد یا اگر بواسطه‌ی ناکارآمدی موجب مرگ کسی می‌شد حتماً مجازات می‌شد ! اینجا اما انگار گناهکار مردم هستند که بلا سرشون اومده و باید مجازات بشوند !
مردم به شما بدهکار نیستند !

بواقع که بهترین قسمتِ سیزده‌بدر همانا کاهوسکنجبینِ آن می‌باشد ! و سایر قسمت‌ها چون وسطی ، پاسور ، بزن و برقص ، آش ، جوجه و چایی ذغالی ، . با فاصله ، در حاشیه‌ی آن قرار می‌گیرند .
صحبت از چایی ذغالی شد ، چند روز پیش در یکی از آبادی‌های توریستیِ اطراف دیدم که یک فروشنده‌ی غذاهای خیابانی (یک آش فروش) ، در راستای تبلیغ محصولش با فونتِ دُرشت نوشته بود : "آشِ هیزمی" ! که اشتباه است و 'آشِ ذُغالی' درست است !! دقت بفرمایید ! : ما 'چایی ذغالی' داریم که منظور آن نوع چای بابِ طبع و دودیِ تهیه شده با شعله‌های آتشِ حاصل از سوختن چوب می‌باشد که اغلب در سیزده‌بدرها (حالا چون امروز سیزده‌بدر است مثال می‌زنم) می‌نوشیم و از نوشیدن آن دلشادیم . ما هرگز نمی‌گوییم "چای هیزمی" چون از هر نظر که بنگرید اشتباه است ، بنابراین بر همین اصل ما هرگز از عبارتِ "آشِ هیزمی" برای تبلیغ آشی که روی شعله‌های آتشِ حاصل از سوختن چوب تهیه شده است استفاده نمی‌کنیم ؛ لطفاً دقت کنید . 
نمی دونم چرا اما دوست داشتم در این روز زیبا به این نکته اشاره کنم .
هرچند که به هرحال من چون گردنم از بالش افتاده و به شکل ناجوری درد می‌کند ، طوریکه هرگاه سعی می‌کنم گردنم را به سمت راستم بگردانم ، از فرط درد تا منتهی‌الیه کتف راستم تیر می‌کِشد ، امسال سیزده‌بدرِ بدردبخوری نخواهم داشت ، اما سعی می‌کنم با کاهوسکنجبین کامِ خودم را شیرین کرده تا بنوعی تلافیِ آن درد و آن محرومیت را کرده باشم !!

دارم تزوکات تیموری می‌خونم که شرح تیتروارِ لشکرکشی‌ها و ت‌های تیمور گورکان ملقب به تیمور لنگ (۱۳۳۶ - ۱۴۰۵م) از زبان خودش است ، که ظاهراً به دست کاتبان دربار یا حکومتش ثبت و ضبط شده است (؟) هرچند که در اصالت این متن میان کارشناسان اختلاف هست (به نظر برخی از کارشناسان رویدادهای ثبت شده در این متن از لحاظ تاریخی تطبیق نمی‌کنند (؟)) اما برای من جالب است و به نظرم مطالعه‌ش خالی از لطف نباشد ! چراکه یک تصویر کلی از فضای ی-اجتماعی آن دوران ، و اینکه فاتحانی مثل تیمور در دوران خودشان چطور فکر و عمل می‌کرده‌اند به خواننده می‌دهد . و جالبه که مطالعه‌‌ی این متن همزمان من را به یاد سریال تاریخی 'سربدارن' انداخت که زمان بچگی از تلوزیون تماشا می‌کردم (اون زمان سریال‌های تلوزیون قابل مشاهده بودند و گاهاً خاطره‌ساز !) و دقیقاً وقتی یاد آن سریال افتادم که در قسمتی از متن خواندم : زمانی که تیمور به قصد فتح بلاد ایران به شهرهای (ملوک) مختلف و طوایف حاکم بر آنها حمله می‌کند ، اول سعی می‌کند از اتحاد این ممالک در مقابل خود و لشکرش جلوگیری کند و بعد بر سر هرکدام خراب شده و آن‌ها را یک‌به‌یک ضمیمه‌ی حاکمیت خود می‌کند . سپس برای آنها در قالب نوعی حکومت نظامی ، داروغه تعیین می‌کرده تا بر امورات آن شهر حاکم و ناظر باشند ، در این بین شهر اصفهان زیرِ بار نمی‌رود و شورش (قیام) می‌کند ، قیام‌کنندگان داروغه‌ی دست‌نشانده را به اضافه‌ی سه هزار سربازِ تیموری می‌کُشند . وقتی شرح این قیام رو می‌خوندم ضمنِ تحسین شجاعتِ مردم اصفهان و تاریخ جالبِ این شهرِ تاریخی ، یادِ سریال سربداران افتادم ! یاد قاضی شارع (شخصیت منفی داستان) که همیشه هنگام خطابه با تأکید می‌گفت : "اهالیِ باشتین .!!" و آن شعار معروف‌شان که : "ما سر به دار می‌دهیم ، تن به ذلت نمی‌‌دهیم ." . این برام خیلی جالب بود ! و جالب‌تر اینکه قیام سربداران که توسط مردم سبزه‌وار در تاریخِ خودش با استقلال از ایلخانان به پیروزی رسید و مدتی در خراسان حاکم بودند توسط همین تیمور سرکوب شد . و من بدونِ اینکه به این امر واقف باشم (هنوز به اون قسمت‌ها نرسیدم ، اگر چیزی درباره‌ی سربداران در متن وجود داشته باشد (؟)) ، فضای آن دوران را (بصورت تصویری) تنها از خلال متن گرفتم ؛ این قابل توجه است چون ادبیاتِ بکار رفته در متن به نوعی حالت گزارشی دارد و یک اثر ادبی (طوریکه به وقایع شاخ و برگ بدهد و فضاسازی کند) به حساب نمی‌آید . پس به نظرم باید این حسِ روشن و دیدِ واضح را که من از خواندن متن دریافت کردم ، به حساب موفقیت سریال سربداران گذاشت و به عوامل ساختش تبریک گفت !
موردِ بامزه‌ی دیگه‌ای که متوجه شدم این است که به استناد این متن تیکه‌کلام تیمور لنگ ، هر وقت قصد داشت اعمال و افکارش را شرح بدهد : "کنکاشی که [.] کردم" بوده است !! که معادلش به زبان ما می‌شود 'حساب‌کتاب کردن' یا 'دو دوتا چهارتا کردن' و از این‌ قبیل . !!

♧ اما درباره‌ی قیامِ سربداران ، در ویکیپدیا خواندم :
"سربداران نام جنبشی از شیعیان ایران، در سده هشتم خورشیدی بود. پس از یکصد و بیست سال چیرگی قوم تاتار و مغول بر ایران و بسیاری از مناطق آسیا، جنبشی مردمی در باشتین و سبزوار خراسان علیه ستم و تعدی فرمان‌روایان مغول و عاملان آنان با شعار : (سر به دار می‌دهیم تن به ذلت نمی‌دهیم) رخ داد. از تلاش پیگیر رهبران آزاده این قیام، منجر به تشکیل حکومت مستقل ملی و شیعه مذهب ایرانی در خراسان شد ."
♧ درباره‌ی تیمور لنگ (همان منبع) :
"تیمور گورکان (۷۴۸–۷۸۳ ه‍.خ / ۷۷۱–۸۰۷ ه‍.ق / ۱۳۳۶–۱۴۰۵ م.)، معروف به تیمور لنگ، نخستین پادشاه گورکانی(تیموری) و پایه‌گذار این دودمان شاهی است که در بیشتر سرزمین‌های آسیای مرکزی و غربی حکمرانی کرد. تیمور در زبان جغتایی به معنای آهن» است و از او با القاب امیر تیمور»، تیمور لنگ»، تیمور گورکان» و صاحبقران» یاد شده‌است."
♧ سریالِ سربداران ، ویکیپدیا :
"سربداران سریالی است تاریخی که بر اساس قیام سربداران خراسان به رهبری شیخ حسن جوری علیه استیلای مغول بر ایران ساخته شده‌است. کارگردان این مجموعه محمدعلی نجفی بوده و کیهان رهگذار نویسندگی و مشاور کارگردانی آن را بر عهده داشته‌است."

اصطلاحِ 'حقِ‌نمک' را در حینِ مطالعه دیدم و به نظرم آمد که واقعاً جالب می‌شد اگر بدانیم اولین بار چه کسی اصطلاح 'نمک‌گیر' شدن را مصطلح کرد و چرا 'نمک' نزدِ قُدما اینقدر با اهمیت بوده است که در مناسبات اخلاقی و اجتماعی‌شون آن را وارد زبان و حقوقِ اجتماعی (غیرِ رسمیِ) خود کردند ؟ .
خب من یادمه یه زمانی بود (زمانِ حاکمیت اخلاقِ قدیم) که اگر شما نون و نمک کسی را می‌خوردید یجورایی در جُرگه‌ی نزدیکان و محارم طرف قرار می‌گرفتید ، و به همان نسبت ، اگر به طرف خیانت می‌کردید و حرمت نون و نمکی را که خورده بودید می‌شکستید تبدیل می‌شدید به یک فرد منفور ، ناشُکر و غیرقابل اعتماد و یا به شکل دقیق‌تر نمک‌نشناس که قابلِ بخشایش نبود ؛ و بر این اساس خیلی‌ها (آنها که صاحب مرام و معرفت بودند) برای اینکه نمک‌گیر شخصی نشوند (خصوصاً اگر با طرف حساب‌کتاب ، مشکل یا حتی دشمنی داشتند) از پذیرفتن غذای وی خودداری می‌کردند ، چون اگر نمک‌گیر می‌شدند از لحاظ اخلاقی موظف به رعایت بعضی محدودیت‌ها می‌شدند که ممکن بود دست و پاشون رو ببنده .
اصطلاح نمک‌نشناس امروز دایره‌ی وسیع‌تری را دربرمی‌گیرد ، و به شخصی که جواب لطف و محبت دیگران را با بدی پاسخ گوید اطلاق می‌شود .
ایضاً در زمان‌های دور ، نمک محصولی با ارزش به حساب می‌آمد و حتی در بعضی دوره‌های تاریخی در جوامعی به عنوان واحد پولی برای مبادلات کالا بکار می‌رفت و علاوه بر این کاربرد ، از آن برای حفظ و نگهداریِ مواد غذایی ، مثل ماهی و گوشت استفاده می‌کردند ، چون نمک‌سود کردنِ آن مواد غذایی از فسادشان جلوگیری می‌کرد .
اما آدم‌های قدرشناس و شاکر در دسته‌بندی‌‌های من جایگاهِ والا و شایسته‌ای دارند ، شما می‌توانید قدردانِ طبیعتی که شما را تغذیه می‌کند باشید ، از خاک و آب گرفته تا پرتوهای درخشانِ نورخوشید . می‌توان قدردانِ جامعه ، خانواده یا فرهنگی بود که حامی شما بوده و به دُرستی و راستی شما را پرورده ، جامعه‌ای که احیاناً از خدماتش بهره برده‌اید ، در آن رُشد کرده‌اید و صاحب تفکر و نگرش سالم شده‌اید ، یا می‌توان خدایی را شاکر بود که به واسطه‌ی دین و مذهبی که دارید آن را می‌پرستید .
شکرگزاری و قدرشناسی از جمله رسومات یا صفاتِ دلپذیری است که اگر اشتباه نکنم در اغلب فرهنگ‌ها ، مذاهب و تمدن‌ها نوعی ارزش اخلاقی قلمداد می‌گردد ، در فرهنگ‌ ما هم زمانی شُکرگزاری و قدردانِ نعمات بودن ارزش محسوب می‌شد ، چونانکه در فرهنگ عامیانه داریم که گویند : شُکر نعمت نعمتت افزون کند ، کفر نعمت نعمتت بیرون کند ؛ و من فکر می‌کنم بد نباشه در دنیای امروز که جامعه از فرهنگ قدرشناسی ، تشکر و قدردانی کمی دور افتاده در راستای احیای این فضیلت اخلاقی کمی کوشا باشیم ، تا بلکه طبیعت و جامعه را از خطر تباهی برهانیم .
اینها که تحریر کردم همه به قصد درسِ اخلاق دادن بود !!

"و امر نمودم . در راه‌ها به مقدار یک منزل رباطی [کاروانسرا] تعمیر نمایند و راه‌داران و مستحفظان در راه‌ها مقرر دارند و در هر رباطی جمعی را متوطن سازند که راه‌داری و نگاهبانی بدیشان متعلق باشد و مال که از اهل غفلت [راه‌ن] در راه‌ها به ی برود راه‌داران از عهده برآیند ."
و اگر دُرست متوجه شده باشم این یعنی اموال مردم و کاروان‌های مسافر ، در راه‌های زمان حکومت تیمور علاوه بر اینکه توسط راه‌داران حفاظت می‌شده است به نوعی بیمه هم بوده (؟) یعنی اگر راه‌زنی اموالِ قافله‌ای را غارت می‌کرده ، قافله‌سالار یا صاحب مال می‌توانسته با مراجعه به ریاست راه‌داران که ساکنِ کاروانسراهای بین راه بوده‌اند خسارت دریافت کند !
این سیستم و امنیتی که متعاقب آن برای تُجّار ایجاد می‌کرده به نظرم در دوران خودش پیشرو و جالب اومد ! 


شاعر در اینباره می‌فرمایند :

باغ درآید یَنگَمان ، چهارباغ درآید یَنگَمان // انگورا پُخته شدن ، خورده برآید یَنگَمان
یَنگَمان بالا شِنین دامن‌ِتان چنگ نگیره // از برای عشق‌ِتان مُلّا اَکِم (؟) زن نگیره !!
.
:))
و ا ز قضا من امروز بسیار سرحال و خوشحالم .


در مورد استقرارِ شبه‌نظامیان حشدالشعبی و غیره در مناطق سیل‌زده ، بنابردلایلی ، سعی کردم اظهارِ نظر نکنم با اینکه به نظرم حضور این نیروها در آن مناطق از لحاظ منطقی (با منطق من) توجیه‌ناپذیر و به نوعی تحریک‌آمیز است ! خصوصاً اینکه در بعضی از فیلم‌ها که از ایشان منتشر شد ، رفتارهای آزاردهنده مثل جولان دادن در خیابان‌های شهر با ماشین ، داد و هوار ، عربی آواز خواندن با لحن و صوتِ نخراشیده و . دیدم که برایم ناخوشایند بود ، رفتارهایی بزعمِ من گستاخانه که ما از یک نیروی تربیت شده‌ی نظامی انتظارش را نداریم ؛ اگر که واقعاً به منظور امداد رسانی آمده باشند (که بعید است) چون بصورت طبیعی ، با توجه به موقعیت نامناسب سیل‌زدگان که اغلب مالباخته و داغدار هستند اینگونه نمایش‌ها بیشتر باعث ایجاد حس انزجار در بیننده می‌شد تا حس قدردانی . ؛ پس بصورتِ طبیعی این شُبهه پیش می‌آد که شاید واقعاً این نیروها به قصد تحریک یا ارعاب مردم ، در داخل مرزها بسیج شده‌اند (؟) و آیا حضورِ آنها در داخل مرزهای ما قانونی است ؟ (سؤالی که اینور اونور دیدم مطرح شده بود) و آیا آخر و عاقبت ت‌های این مُدِلی به کجا ختم خواهد شد ؟
به هرحال چند وقت پیش در اخبار دیدم که عادل عبدالله نخست وزیر عراق برای امضای ۱۳ توافقنامه‌ی همکاری ، از جمله توافق بر سر همکاری‌های امنیتی و اطلاعاتی به عربستان سفر کرده است ! (همان عربستانی که با بُمب و گرسنگی دادن ، بچه‌های بیگناه یمنی را می‌کُشد !) و این همان عراقِ دوست و برادر است که از نیروهای شبه‌نظامی آن در ظاهر برای کمک‌رسانی و در واقع برای ارعاب مردم داغدارِ ما استفاده می‌شود ! خُب من وقتی این خبر را خواندم ، تعجب نکردم اما یک پوزخند زدم ! چون به هر حال عراقی‌ها عرب هستند و آقایان تا آخر دنیا هم که شیعه شیعه کنند باز آنها ایرانی‌ها را عجم می‌دانند و خوبه این داستان را یادآوری کنم که در بینِ آنها اهل کوفه هم احتمالاً حضور داشته باشند (؟!) ، اشاره‌م به داستان پُر سوز و گدازِ کربلا و خیانت کوفیان به حضرت‌ش است . و آن شعارِ معروف : "ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند !"
اما از سویی دیگر این خبر من را یجورایی به یادِ دست دادن (یا به زبان اعراب ، مصافحة) پوتین با بن‌سلمان در کنفرانس جی‌بیستِ آرژانتین نیز انداخت که در زمانِ خودش سوژه‌ی رسانه‌‌ها شد ! (اینجا پوزخند از لبان من محو شد و احساس تأسف جایگزین گردید !) در واقع از آنجا که ت خارجی حضرات (مثل هر چیز دیگری در این مملکت) حالت امنیتی دارد و وجوهِ مختلف و مهم آن از نظر مردم پوشیده است ، بنابراین ما با دیدن این نشانه‌های ضد و نقیض (مقایسه‌ی چیزی که تبلیغاتِ دستگاه‌های تبلیغاتی جمهوری اسلامی سعی در القای آن دارند ، با رفتار سران متحد آنها در عرصه‌های ی-نظامیِ خارج از مرزها) ، حق داریم نتیجه بگیریم که یه چیزایی جور درنمی‌آید و منطقاً تمام اینها بر بدبینی و بدگمانی ما (مردم) به این سیستم و ت‌های برون‌مرزی‌اش می‌افزاید ، خاصه اینکه رفتار حضرات در داخل هم با مردم نه مشارکت‌جویانه و از سرِ رواداری بلکه آمرانه و یک نگاه از بالا به پایین است ! (انگار که ملت گروگان آنها هستند و اگر جامعه‌ی بین‌الملل با ت‌های خارجی ایشان مقابله کند آنها هم برای تلافی کردن ، از مردم انتقام گرفته و زندگی را برای ما سخت می‌کنند ! همینقدر نابخردانه و غیرمنطقی .) بنابراین به نظر من این راه ، علاوه بر افزایش هرچه بیشتر بی‌اعتمادی و متعاقب آن تنش بین مردم و این نیروها (فارغ از درست یا غلط بودن ت‌های داخلی و خارجی‌شان و منطق پشت آنها) ، تُخم کینه و نفرت را در دل مردم می‌کارد و اونوقت باید دید که ت‌گذارانِ این نوع ت‌ها با کاشتِ تخم کینه و نفرت در دلِ مردم ، چه چیز دِرو خواهند کرد (؟)! یا دقیقاً انتظارِ برداشت یا تحصیل چه چیزی را دارند ؟! خوبه در مورد این شُبهات با مردم وارد تعامل و گفتگو شوند و اجازه‌ی ایجاد یک بحث باز و آزاد در سطح ملی ، بین مردم و ت‌گذاران داده شود تا وجوه تاریک جریان برای آنها که کنجکاو هستند روشن شود .

قبلاً گفتم که ۷-۸ سالی هست که تلوزیون ایران رو تماشا نمی‌کنم ، و باید اضافه کنم که شبکه‌های فارسی‌زبانِ خبریِ ماهواره رو هم یکی-دو سالی هست که نه‌می‌بینم ، نه‌می‌شنوم و نه دنبال می‌کنم . اما اون‌شب گُذری شنیدم که یکی از این کارشناسانِ تلوزیون بی‌بی‌سی که اسمش رو نمی‌دونم (؟)(قدیما یکی‌دو باری که پای صحبت‌هاش نشسته‌بودم ، اغلب در کسوت جامعه‌شناس ظاهر می‌شد !) ، داشت درباره‌ی کُشته شدن آن طلبه‌ی همدانی اظهارِ نظر می‌کرد . نمی‌دانم کلّیت بحثش درباره‌ی چی بود ، حقیقتش کنجکاو هم نبودم بدونم ! اما یک اصطلاحی بکار برد که برام ناراحت کننده بود و به نظرم زننده اومد ! او خشمِ مداوم و فروخورده‌ی مردم از یک حکومت مذهبیِ سرکوبگر و م را "نُشخوار خشم" نامید ! حکومتی که به راحتی بخودش اجازه‌ی دخالت در تمام شئون شخصی ، عمومی و خصوصی شهروندان را می‌دهد ، و در طول این چهل سال با هرچیزی که مردم خواسته‌اند از درِ لجبازی وارد شده و با توسل به قوای قهریه اجازه‌ی زیست سالم و بانشاط رو از جامعه و مردم به عناوین مختلف گرفته است و جامعه را به سوی دوقطبی‌های باطل و احمقانه که تنها انرژی‌های سازنده را تباه می‌کنند کشانده است .
لازم به ذکر است که من عمل آن فرد ضارب را قطعاً محکوم می‌کنم و اِعمال خشونت ، آنهم به این شکل عریان و نمایشی ، به هیچ‌وجه از نظر من بخشودنی نیست . همانطور که خشونتی که در جریان اسیدپاشی‌های اصفهان بر عده‌ای از ن اِعمال شد و در آن زمان عده‌ای فرد جنایتکار (اسیدپاش) را تحت‌تأثیر صحبت‌های امام جمعه‌ی آن شهر می‌دانستند (؟) .
بلکه طرفِ صحبت من آن به اصطلاح کارشناس است که خشم فروخورده و ممتد ملتی را با اصطلاح "نشخوار خشم" تعریف و تحلیل می‌کند ! به نظر من این ادبیات ، برای آنها که نکته‌سنج‌اند ، به تنهایی نشان دهنده‌ی جهانبینی آن جماعتی است که خود را کارشناس و تحلیلگر جا می‌زنند و به پشتوانه‌ی صاحبکارانِ داخلی و اربابان خارجی‌شان از تریبون‌های آمریکایی و انگلیسی ، تمام حرکات و رفتارهای مردم را با چاشنی توهین و تحقیر در سطح جهانی بصورت یکسویه تجزیه و تحلیل می‌کنند تا تصویر این مملکت را هرچه بیشتر در خارج از کشور تخریب کنند و این دور باطلِ یأس و آزردگی را در داخل بصورت مداوم تشدید کنند ! و تمام اینها را در ظاهر فریبکارانه‌ی آزادی‌خواهی و . در ویترین‌های ی-تبلیغاتی خود عرضه می‌کنند ؛ اگر در جریان و در ادامه انتخابات بنفش ، بعد از فریبی که مردم از این جماعت خوردند ، هنوز برای مخاطب فارسی‌زبان ریاکاری و دشمنی این افراد روشن نشده باشد ، باید گفت که با دقت در همین جزئیاتِ به ظاهر بی‌اهمیت ، همین ادبیات ، آن تصویرِ ناخوش‌آیندی که هر روز از بدبختی‌های ملت مخابره می‌کنند ، ریکاریِ منشانه‌شان و بسیار جزئیاتِ دیگر ، می‌توان به باطن سیاه این مزدورانِ اجیر شده‌ی انِ سرمایه پی برد .
اما درباره‌ی "نشخوار کردن" ! خب قدیما که من بی‌بی‌سی می‌دیدم از خودم می‌پرسیدم که آیا مجریان این شبکه ، از اینکه مجبورند نهایتاً ۷-۸ تا خبر را مدام تکرار کنند (از ساعت ۵ عصر تا ۱۲ شب) آیا عصبی و خسته نمی‌شوند (؟)! در واقع این سؤالی بود که آن‌روزها برایم مطرح بود و امروز به نظرم این اصطلاح "نشخوار خبر" برای تکرار مکرر چند تیتر خبری در یک روز کاری در تلوزیون بی‌بی‌سی فارسی بسیار برازنده باشد (؟)!!
و مورد دوم ، من در جایی از اصطلاح ریاکاریِ منشانه (که یک اصطلاح من‌درآوردی است !!) استفاده کردم تا تأکیدی باشد بر وابستگی فکری و یِ (و احتمالاً مالیِ (؟)) رسانه‌های فارسی‌زبان انگلیسی و آمریکایی و عوامل فعال در آنها به صاحبکارانِ و زاده‌ی داخلی‌شون ، یا دقیق‌تر ، جریانِ فکری منتسب به رفسنجانی که به زعم من وابسته به انگلیس بود (و هست) ؛ این جریان فکری از دید من ریاکار و غیرقابل اعتماد است . اما بعد از قتل آن طلبه‌ی همدانی من سعی خواهم کرد تا هرچه بیشتر از تعمیم افعال منفی به گروهِ اجتماعیِ (؟) ها اجتناب کنم ، چون به نظرم نوعی نفرت‌پراکنی بحساب می‌آید که ممکن است شرایط را برای گروهی از مردم (خاصه طُلاب) ناامن کند که مطلوب هیچ‌کس نیست . هرچند که این جریان فکری حاکم که از آن جامعه یا گروهِ اجتماعیِ معمم ریشه می‌گیرد و تغذیه‌ی می‌شود ، چهل سال است با تمام قوا عرصه‌ی عمومی و خصوصی را برای بسیاری از ساکنان این خاک و سرزمینِ زیبا ناامن کرده است . و حق حیات طبیعی ، سالم و بانشاط را از بسیاری از افراد که مثل آنها فکر نمی‌کنند گرفته است ، با اینحال من هرگز از مرگ کسی ، خصوصاً اگر کُشته‌ی خشم و نفرت ناشی از اختلافات عقیدتی باشد ، احساس خوبی ندارم . بنابراین در حدّ و اندازه‌ی خودم سعی می‌کنم از نفرت‌پراکنی و اشاعه‌ی خشم پرهیز کنم . فقط موندم بعد از این برای رساندن منظورم به جای کلمه‌ی باید از چه کلمه‌ای استفاده کنم (؟؟)


در یک اقدامِ ناگهانی به درختانِ اَقاقیای کاشته شده در برابر ساختمانِ سازمان آب حمله‌وَر شده و یک شاخه ، پُر از خوشه‌های شکوفه‌های معطر اَقاقیا چیده و بصورت چراغ خاموش محل جُرم را ترک کردم !! و فقط این نبود ، یک رُزِ صورتی (از آن رُزهای واقعی با عطری مدهوش کننده) نیز چیدم .!! خلاصه‌ اینکه یک دستبردِ اساسی به باغچه‌ی سازمان آب زدم و الآن خانه از عطر خوشِ خوشه‌های سفید اقاقیا و آن رُز صورتی سرشار است ؛ و متأسفانه باید اعتراف کنم که اصلاً احساس گناه نمی‌کنم ، تازه یجورایی سرخوش و سرِحال هم شدم .
آلشانی می‌گوید : "زندگی مگر چیست جُز لذّت همین ماجراجویی‌های کوچک به اضافه‌ی عطرِ مدهوش کننده‌ی اردیبهشت :) ."

این‌روزها که مردم با توجه به اجرای ت‌های اقتصادی دولتِ منتخب غرب به شدت تحت فشار اقتصادی هستند و در طول این یکی دو سالِ اخیر ثروت و دارایی‌شون ، متأثر از این ت‌ها ، تقریباً نصف شده است و ۵۰٪ فقیرتر شده اند . آقایان جنگ روانی را هم به گرفتاری‌های ملت افزوده‌اند و احتمالاً برای زهرِچشم گرفتن از شرکای آمریکایی‌شون به مردم آماده‌باشِ نظامی می‌دهند و ترس از یک جنگ ناخواسته را به دیگر ترس‌های ما می‌افزایند ! این درحالی است که به استناد خبری که از رادیوزمانه خواندم ، با عنوان : "ایران و امریکا: آرایش جنگی یا مذاکره پنهانی" حضرات بصورت پنهانی با آمریکا وارد مذاکره و گفتگو شده‌اند و امکانِ مداخله‌ی نظامی آمریکا در ایران با توجه به دلایل گوناگون (از جمله بزعم من ، منافع مشترک جمهوری اسلامی با آمریکا در منطقه و در همه‌چیز !) منتفی است !

در قسمتی از خبر آمده است :
"سعدالله زارعی، یادداشت نویس رومه کیهان در مقام کارشناس مسائل بین‌الملل» به خبرگزاری تسنیم، که به سپاه پاسداران نزدیک است، گفته: هیچ نشانه و علامتی برای اینکه آمریکا دنبال جنگ با ایران است وجود ندارد».
او بدون بیان جزئیات، مدعی تبادل پیام رسمی» میان مقامات بلندپایه امریکا و ایران شده است.
زارعی تنها گفته است که مقامات عالی‌رتبه امریکا در این پیام تاکید کرده‌اند؛ تحت هیچ شرایطی برنامه‌ای برای درگیری نظامی با ایران ندارند».
یادداشت‌نویس رومه کیهان که به نهادهای امنیتی و رهبر جمهوری اسلامی نزدیک است، نامی از مقامات رسمی» دو طرف نبرده است.
او اظهارات مقامات نظامی جمهوری اسلامی مبنی بر آمادگی نظامی و آرایش جنگی گرفتن برای مقابله با تهدید نظامی را هم طبیعی» که همواره وجود داشته» دانسته و گفته است: دلایل بسیار زیادی وجود دارد که آمریکا از درگیری نظامی با ایران پرهیز دارد و به‌روی جنگ‌های اقتصادی، ی و رسانه‌ای متمرکز است». زارعی اما درباره این دلایل توضیح نداده است.
همزمان با این اظهارات، خبرهای تائید نشده‌ای مبنی بر میانجگیری دوباره عمان میان واشنگتن و تهران منتشر شده است. تا به حال هیچ یک از طرفین این خبرها را تائید و یا تکذیب نکرده‌اند."

بنابراین احتمالاً دور نخواهد بود اگر همین‌روزها بشنویم که حکومت برای خوش‌آیند شرکای آمریکایی‌ش ، سپاه را خلع سلاح کرده و تصمیم‌گیری در موردِ ت‌های امنیتی و نظامی مملکت را نیز ، چونان ت‌های اقتصادی‌ش ، به اوامرِ مستقیمِ ساکنانِ کاخِ‌سفید و لندن‌نشینان بسپارد (؟)!
چه‌بسا روزی را ببینیم که آمریکا در مملکت پایگاهِ نظامی بزند و در ظاهرِ دفاع از ما در برابرِ عربستان اتمی ، اما در واقع برای حفاظت از منافع‌اش و کنترل هرچه بیشتر ما اینبار بدونِ واسطه‌ی مُلاها ، دیگر به محاصره‌ی اقتصادی و جنگ ی یا رسانه‌ای (به قولِ حضرات(؟)) بسنده نکند و مستقیم با چماق‌ و چکمه بر سرمان بکوبد ! و آن روز احتمالاً روزی خواهد بود که مسئولان ما هم دیگه دست از این نمایش صوریِ آمریکاستیزی (غرب‌ستیزی) برداشته (هرچند که به نظر می‌آید از این نمایش بسیار لذت می‌برند (؟)) و این واقعیت وحشتناک را بی‌پرده بر صورتِ ملت می‌کوبند که بله مردم ! حالا دیگه آقا و ارباب‌ِ (دیروز) ، امروز و فردای‌تان ایشان است و زین‌پس بر طبق قانون کاپیتولاسیون (در این آینده‌ای که من می‌بینم این قانون را دوباره احیاء خواهند کرد) سگ آمریکایی شرف دارد به شهروند ایرانی !
و بدینگونه آنها علاوه بر سرمایه‌های مادی و معنوی این سرزمین ، مردم را هم به اربابان آمریکایی خود خواهند فروخت !

نکته‌ی جالبی که اخیراً درباره‌ی رفتارِ (متولیان) مساجد شهرک متوجه شده‌ایم این‌ است که جمعه‌ها اذان پخش نمی‌کنند ! کلِ روزهای هفته ، با صدای بلند ، اذان پخش می‌شود اِلّا روزهای جمعه ؛ رفتارشون قشنگ به رفتارِ بازار شباهت دارد که جمعه‌ها تعطیل است ! البته تعجبی ندارد ، وقتی در محوطه‌ی مسجد مغازه می‌سازند و به کسبه اجاره می‌دهند باید هم رفتار کاسبان را به خود گرفته و جمعه‌ها به بلندگوها و مناره‌های‌شان استراحت بدهند ! چراکه مساجد شهرک دیرزمانی است که به محل کسب تبدیل شده است . (و پارک‌های بازیِ کودکان به گورستان)
یه زمان می‌گفتند ت ما عین دیانت ما‌ است ! الآن به نظر من بهتر است آن جمله را به این شکل تغییر دهند که : دیانت کسب و کار ما است !
♧ اصلاح می‌شود آنها (مساجد شهرک) اذانِ مغرب در غروب جمعه را از بلندگوهای خود پخش کردند ، حالا یا بخاطر ماه‌رمضون بوده یا همیشه اذانِ مغرب در روزهای جمعه را پخش می‌کردند و من توجه نکردم (؟)!

گرچه فصلِ گُل‌های اقاقیا به‌سر اومده و ما از عطر مدهوش کننده‌شون محروم شدیم اما در عوض گُل‌های یاس امین‌الدوله شکوفا شده‌اند و با عطرِ شیرین‌شان فضا را سخاوتمندانه تلطیف می‌کنند .
و چی از این لذت‌بخش‌تر که صبح بیدار شی ، در برابر تشعشعات گرم و طلاییِ خورشید صبحگاهی نفس عمیق بکشی ، درحالی‌که از عطر خوشِ یاس‌ها مست شدی ، به تماشای پروازِ بازیگوشانه‌ی پروانه‌ها در اطراف گُل‌ها مشغول شی !
امسال پروانه زیاده که احتمالاً این یعنی : افزایش جمعیت پرندگان و گرده‌افشانی بیشتر گل‌ها (؟) که به عبارتی یعنی بهشتِ تنوعِ رنگ و عطرِ گل‌ها ، و فردوسِ برینِ نوایِ نشاط‌آورِ آوازِ پرندگان . اگر اینطوری بشه خیلی خوب میشه !!

اردیبهشت داره تموم می‌شه اما هنوز ، وقتی به چشم‌اندازِ زیبای (بی‌نهایت زیبای) رشته‌کوه‌های البرز در اُفق نگاه می‌کنم ، می‌توانم سفیدی برف را روی قُلل مرتفع‌‌ِش ببینم . و همین ، زیبایی و شکوهِ چشم‌اندازِ کوهستانیِ مقابلم را برای من چند برابر می‌کند . عاشقشم :) مخصوصاً وقتی ابرهای سفیدِ پنبه‌ای ، مثلِ بالش‌های عظیم بر فرازِ کوه‌های برفی ، در آسمان آبی و پاک شهرک معلق‌اند ، و موافق با جریان باد در هوا شناورند .

سه‌گانه‌ی 'زیبایی‌های زندگی' را با این آخرین پست درباره‌ی گوجه‌سبز ختم می‌کنم که از خوشمزه‌ترین طعم‌های روزگار است ! جایی خوندم که این میوه از چین به ایران آمده و ظاهراً بومیِ فلاتِ ما نیست (؟) اگر واقعاً گوجه‌سبز رگ و ریشه‌ی چینی داشته باشد به نظرم ما باید از بابت این میوه‌ی جالبِ توجه قدردانِ چین باشیم . و تا اونجا که من دقت کردم از جمله معدود میوه‌هایی است که هنوز فصل مشخصی دارد و خارج از فصل پیدا نمی‌شود (؟) چون این‌روزها به دلیل پیشرفت صنعت کشاورزی و صنعت حمل و نقل که صادرات محصولات کشاورزی را آسان کرده است ما شاهد حضور اغلب میوه‌های بهاره‌ ، تابستانه و . در بازار ، در تمام فصول هستیم . دیگه اینطور نیست که مثلاً توت‌فرنگی فقط در بهار در دسترس باشد یا پرتغال در زمستان و . اما گوجه‌سبز هنوز فقط در بهار در دسترس است و حداقل من این میوه‌رو غیر از فصل‌ِش در بازار ندیده‌ام .
جالبه اضافه کنم که این میوه چنان در بین نسل ما پُرطرف‌دار و محبوب بود (و احتمالاً هست (؟)) که ما حتی براش جوک هم ساخته بودیم ؛ آورده‌اند که : "یه روز دو تا گوجه‌فرنگی دعواشون میشه ، یه گوجه‌سبز میاد وساطت کنه ، یکی از گوجه‌فرنگی‌ها با حالت برافروخته می‌گه : سیّد تو دخالت نکن !!" لازم به اشاره نیست که این جوک را بابت رنگِ سبزِ سیّدیِ گوجه‌سبز براش ساخته بودن :))

اونروز که به باغچه‌ی سازمان‌آب دستبرد زدم و چند شاخه گُلِ اقاقیا چیدم و فرار کردم ! حواسم بود که یک مُشت بذرِ اقاقیا هم ، که از سالِ قبل روی درخت‌ها باقی مانده بود بردارم ، بذرهای این گیاه در غلاف‌هایی به شکل غلاف‌های لوبیا یا نخودسبز و . قرار دارند اما بسیار ریز هستند . آن بذرها را در گُلدانِ اَزگیل‌ژاپنی‌م کاشتم و امروز متوجه شدم یکی‌شون جوونه زده :) و این یعنی عشق . یعنی اقاقیاهای خودم ، گُل‌های خودم و هرآنچه که زیبایی است و عطرِ خوش است !!
البته جوونه‌ی اقاقیای من هنوز بسیار نحیف و بسیار آسیب‌پذیر است ، طوریکه در نگاه اول به نظر نمی‌رسد به مرحله‌ی یک درخت تنومند برسد (؟) اما من حالا دیگه فهمیدم که از گُل و گیاه جماعت هر کارِ غیرممکنی برمی‌آید ، چراکه این موجوداتِ خارق‌العاده ، تقریباً با هر نوع شرایطی سازگار هستند و در عین ظرافت ، برخلافِ ظاهر آسیب‌پذیرِشون ، بسیار قدرتمند و انعطاف‌پذیرند ، یا با ادبیاتِ انسانی ما می‌توان گفت به شکل بی‌انتهایی خلاقند که همین باعث فراگیر شدن گونه‌های گیاهی ، به‌علاوه‌ی تنوع و تکثُر آنها در خاکِ زمین شده است .
امیدوارم جوونه‌ی اقاقیای من هم یکی از اون جوونه‌های قدرتمند و خلاق باشه و تا رسیدن به مرحله‌ی یک درختِ سالم و پُرگُل پیش بِره :)


قبلاً گفته بودم که از من جاسوسی می‌کنند ، من را شنود می‌کنند و از این اطلاعات علیه خودم استفاده می کنند ، آنها با به حریم خصوصی من باعث ایجاد صدمات روانی همچون اضطراب و استرس مفرط در من شدند طوریکه منجر به بروز عوارض جسمی در من شد ، در یک مورد دچار ناراحتی بینایی شدم و دکتر معالج من دلیل این عارضه را اضطراب شدید تشخیص داد که با نوعی داروی قلب که تپش قلبم رو کنترل می‌کرد درمان شد ، و بعد هم دچار عارضه‌ی جسمی دیگری شدم ، که حتی از این ناراحتی هم (ناراحتی که باعثش آن مجموعه‌ی جنایتکار است که من لقب کفتار به آنها داده‌ام) به شکل وقیحانه‌ای ، بواسطه‌ی شنود مکالمات من با پزشک معالجم ، برای توهین ، تحقیر و شکنجه‌ی روانی من در فضای مجازی سوءاستفاده کردند و می‌کنند . البته تأثیر این حملات تنها به دنیای مجازی محدود نمی‌شد بلکه به شکل هدفمند دوستان و آشنایان من را هم برای ناراحت کردن من هدف قرار می‌دادند ، و در یک مورد باعث ایجاد بدبینی و اختلاف بین من و دوستان قدیمی‌ام شدند . اما آنها چه کسانی هستند ؟
برای من هم سؤال است ؛ به‌شخصه با مطالعه‌ی رفتار بعضی از فعالین رسانه (بعضی از این مین) در شبکه‌های فارسی زبان خارجی ، به مدت چند سال ، با اطمینان می‌توانم نام چند نفر را که در رادیوفردا کار می‌کنند ، به عنوان م و جاسوس ، اینجا لیست کنم . رادیوفردا یک تشکیلات ، به‌ظاهر خبری و رسانه‌ای است که زیر نظر سازمان جاسوسی و اطلاعاتی آمریکا CIA فعالیت می‌کند . تا اینجا چون من آن‌ها را در دسته‌ی دشمنان دسته‌بندی می‌کردم رفتارشان با اینکه برایم مشمئز کننده و مهوع بود ، اما حاضر بودم بهای کنجکاوی خودم را بدهم و پیش بروم . در این مسیر من (بصورت نامطمئن) متوجه شدم که این تشکیلات با بعضی از جریانات قدرت در داخل بده‌بستان دارد . بیشتر که پیش رفتم متوجه‌ی شبکه‌ای شدم متشکل از بسیاری از فعالین رسانه ، رومه‌نگاران ، خبرنگاران ، حتی گروهی از بازیگران و سلبریتی‌ها که با این تشکیلات آلوده تبادل اطلاعاتی داشتند (دارند) . و تصور کنید این باند مخوف که بخشی از آن از بیت‌المال این مملکت تأمین مالی می‌شود چطور بر علیه شهروندان ساده و معمولی مثل من بسیج می‌شوند ، و با خراب کردن وجهه‌ی امثال من بواسطه‌ی تهمت ، افترا و با توهین و تحقیرهای مداوم و پی‌درپی ، باعث ایجاد صدمات جسمی و روحی در قربانی می‌شوند ! و توجه داشته باشید که آنها رسانه‌های جمعی را در اختیار دارند که قدرت جهت‌دهی و مهندسی افکار عمومی را دارا می‌باشد ، بنابراین با هدف قرار دادن هر فرد ، خاصه اگر به اطلاعات شخصی و خصوصی او در رابطه با فامیل ، دوست و آشنا و . دسترسی داشته باشند و اگر با شنود او و اطرافیانش نقاط ضعف قربانی را شناسایی کنند می توانند بسیار خطرناک باشند . خلاصه اینکه می‌گویند طرف نونش رو می‌زنه در خون مردم و می‌خوره منظورشان دقیقاً همچین موجوداتی است که حتی در دنیای زمینی هم مسخ شده‌اند و از حالت انسانی بیرون شده و به شکل موجوداتی چون کفتار به چشم (من) می‌آیند .
اما دیروز رشته توئیتی دیدم از کاربری با عنوان Persian Media Watch در رابطه با گزارشی که رادیوفردا از محکوم کردن حرف‌های ترامپ ، درباره‌ی تروریست خواندن مردم ایران ، توسط جواد ظریف کار کرده بود . به اعتقاد آن کاربر توئیتر نوع گزارش رادیوفردا مخدوش ، جانب‌دارانه و در راستای تخریب چهره‌ی ترامپ بود ؛ شاید چون این جریان فعال در آن رسانه یا سازمان ، اغلب از طرفدارانِ حزب دموکرات در آمریکا هستند و اساساً این لابیِ ایرانی-آمریکایی در زمان اوباما شکل گرفت (؟) (البته من سند ندارم برای این گمانه‌زنی‌ها و تنها حدس می‌زنم) . به هرحال من به این جریان ورود نمی‌کنم ، چون نکته‌ای که توجه من را به خودش جلب کرد بخشی بود که آن کاربر توئیتر نوشته بود : "این گزارش رادیوفردا نمونه‌ای از همکاری این رسانه با کمپین #اطلاعات_انحرافی جمهوری اسلامی با فرماندهی جواد ظریف است ." اینکه کمپین #اطلاعات_انحرافی چیست و چه کارکردی دارد کنجکاوم بدانم (؟) اما وجه دیگر قضیه ، تا آنجا که به من مربوط می‌شود ، اگر این ادعا صحت داشته باشد (؟) شاید به معنای این باشد که عوامل بخش فارسیِ این رسانه‌ی آمریکایی ، مشخصاً در راستای اجرای برخی از ت‌های رسانه‌ای جمهوری اسلامی کار می‌کنند و احتمالاً تحت مدیریت وزیر خارجه‌ی فعلی آن فعالیت می‌کنند (؟)! و یا به عبارت دیگر ، این یعنی اینکه به حریم خصوصی امثال من و ایجاد مزاحمت برای امثال من و صدمه زدن به سلامتی امثال من می‌تواند با آگاهی و حتی به فرمانِ بخشی از حاکمیت باشد که این مجموعه‌ی جنایتکارِ متشکل از اوباش (ملبس به لباس خبرنگار-سلبریتی) را فرماندهی می‌کنند ، یا درست‌تر اینکه به آن‌ها خط می‌دهند (؟) ، البته اگر در تاریخ هم نگاه کنید استفاده‌ی ابزاری از اوباش در تاریخ ی ما مسبوق به سابقه است ، مثلاً جریانی که در کودتای ۲۸ مرداد باعث سقوط مصدق شد ، تشکیل شده بود از گله‌ی اوباش که در راستای منافع آمریکا با حمایتِ کاشانی با هدف ایجاد ناامنی برای جریانات ملی ، وارد صحنه شدند ، که در نهایت به منافع مردم صدمه زدند تا مثل همیشه منافع اکثریت فدای منافع اقلیتی که وماً اصلح نیستند بشود . 
و باز اگر ادعای آن کاربر صحت داشته باشد ، امروز ما شاهدیم حاکمیتی که اولین وظیفه‌اش حمایت از شهروندان و ایجاد امنیت برای آنها است ، دست در دست دشمن بر علیه همان شهروند وارد می‌شود و باعث ایجاد صدمه و آسیب جسمی و روحی در افراد بیگناه می‌گردد . آنها آبرو ، جان و مال ما را به همین سادگی به یغما می‌برند تا منویات اربابان آمریکایی و انگلیسی خود را محقق کنند ، به‌زعم من . 
و گناه من چه بود ؟ اول کنجکاوی و بعد اینکه من به عنوان یک ایرانی نمی‌خواهم آمریکا و انگلیس در ت‌های داخلی مملکتم دخالت کنند ! ایضاً نمی‌خواهم عامل بیگانه بر ما حکومت کند ! و به این گناه ، این جماعت مزوّر و ریاکار طی این چندسال با آبرو و سلامتی من بازی کردند . به هرحال اگر محرز شود که این باند جنایتکارِ آمریکایی-ی تحتِ رهبری افرادی مثل جواد ظریف بوده است ، من به سهم خودم حق خودم می‌دانم که از این افرادِ حقوقی (یا حقیقی) به جرم شنودِ غیرقانونی و به حریم خصوصی خود شکایت کنم تا تقاص صدمه‌ای که به من زده‌اند را پس بدهند ! البته باید اضافه کنم که جاسوسی از مردم تنها به آن بخش از حکومت که طرفدار غرب و آمریکا هستند محدود نمی‌شود بلکه احتمالاً بخش دیگر حکومت هم که امروز مشخص شده است با جناح غرب‌گرا در بسیاری از موارد منافع مشترک دارند هم جزو آن شبکه‌ی جاسوسی و حمله به قربانیان باشند (؟) یا شاید شبکه‌ی خودشان را داشته باشند (؟) به هرحال چون من مواجه‌ام با آن بخش فعال در رسانه‌های آمریکایی بود (که طرفدار ها هستند) بیشتر به آن پرداختم .
اما دلیل اصلی که این بحث رو پیش کشیدم این بود که در بخش نظرات آن رشته توئیت دیدم کاربری با نام ---Ehsan B نوشته بود : 
"این‌ها [کارکنان رادیوفردا] وضعشون خیلی خراب‌تره
از اتاق‌خواب و وسایل [گوشی‌ها و کامپیوترهای] و حساب‌های الکترونیکی مردم جاسوسی می‌کنند
برای کسب خبر و تحقیر و تمسخر 
حساب بدی برای خودشون باز کردن
مگر اینکه دست ما به اجرای عدالت نرسه"
که این نشان می‌دهد ، تنها من قربانی این باند اوباش و جنایتکار نبوده‌ام و احتمالاً خیلی‌ها قربانی شده‌اند . بنابراین لازم دیدم برای اطلاع‌رسانی درباره‌ی تجربه‌ی خودم بنویسم . و خوبه یادآوری کنم که چطور این شبکه‌ی مخوف در دوران ‌نژاد-اوباما با تخریب چهره‌ی مردم (و مشخصاً مردم) در راستای جنگ رسانه‌ای به منظور نابودی برنامه‌ی هسته‌ای ایران و ابقای دوباره‌ی ملاها ، زمینه را برای دخالت نظامیِ آمریکا مهیا می‌کرد ؛ اونروزها شگردشون این بود که از ایرانی‌ها یک چهره‌ی هولناک بسازند تا به مخاطب بین‌المللی بقبولانند که اگر این مردم بدوی صاحب سلاح هسته‌ای شوند سیاره را نابود می‌کنند . خوبه این خیانت‌ها از این مجموعه‌ی جنایتکار یادمون بمونه و این را هم در نظر داشته باشیم که اکثر این جماعت شاغل در آن رسانه‌ها ، تربیت شده‌ی همین سیستم خائن‌پرور جمهوری اسلامی هستند و از نردبان این سیستم بالا رفتند تا به رسانه‌هایی مثل رادیوفردا ، صدای‌آمریکا یا بی‌بی‌سی رسیدند .
♧ منظور من از خائن ، خائن به مردم است و نه خائن به سیستم .

دیروز تصاویری از فعالیت‌ کوه‌های آتشفشان‌ در نقاط مختلف دنیا می‌دیدم و با خودم می‌گفتم ای‌کاش که آتشفشان فعالِ دماوند هم کمی بر فعالیت خود بیافزاید تا ما حداقل در طول حیات خود شاهد فوران آتش و مواد مذاب از دهانه‌ی آن باشیم . بعلاوه‌ی ابرهای عظیمِ متشکل از خاکسترهای داغ ، که آسمان روز را چون شبهای تار ، تیره می‌کنند و رعدوبرق‌های وحشتناک که هنگام فوران‌های مخوف بر فراز دهانه‌ی آتشفشان‌ها ایجاد می‌شوند تا چهره‌ی خشمگین طبیعت را بیش از آنچه که هست خشمگین بنمایانند !
احتمال می‌دهم خواننده‌ی محترم با خواندن این سطور عصبانی شده و تمایل به ناسزا گفتن به من پیدا کند که چرا همچین مصیبتی را آرزومندم ، درحالیکه همین حالا هم مردم با انواع و اقسام گرفتاری‌های ریز و درشت درگیر هستند و زندگی برای بسیاری سخت و طاقت‌فرسا شده است ! به‌نوعی بدیشان حق می‌دهم اگر که از این میل عجیبِ من عصبانی شوند ، اما در مورد ناسزا گفتن ، لطفاً تجدیدِ نظر کنید !! . بله ، متأسفانه من دیروز متوجه‌ی این میل عجیب در خود شدم و با اینکه فوران دماوند با تمام شکوه و زیبایی مرگبارش باعث اختلال در زندگی بسیاری از ما می‌شود ، من آن را آرزو کردم ؛ اول حدسم این بود که به‌دلیل غلبه‌ی 'رانه‌ی مرگ' بر 'رانه‌ی زندگی' ، در آن مقطع زمانی (وقتی تصاویر فوران آن آتشفشان‌ها را می‌دیدم) دلم همچین چیزی خواست !
در واقع در سال‌های اخیر ما در مورد بلایای طبیعی و غیرطبیعی کم و کسری نداشتیم ، از حاکمیت یک تفکر مرگ‌اندیش بر تمام وجوه عمومی وخصوصیِ زندگی خود بگیر تا سیل ، زله ، خشکسالی و سایه‌ی شوم جنگ حتی ، . فقط یه فوران آتشفشان کم داریم تا ناکام از دنیا نرفته باشیم !
سپس من به این فکر کردم که نه ! جِداً چرا رانه‌ی مرگ (میل به تخریب و نابودی) باید در من ، بر رانه‌ی زندگی غلبه کند (؟) حتی برای چند دقیقه ، طوریکه مثلاً من آرزوی فورانِ آتشفشان دماوند را داشته باشم . بعد به خود نهیب زدم که ای غافل از سِرّ جهان ، بیخود خودت را سرزنش نکن !! چراکه در واقع طبیعت و فعالیت‌های قهرآمیزِ آن به خودی خود شرّ محسوب نمی‌شوند ، بلکه این موقعیت ما بعنوانِ انسان ، از موضع ضعف و ناتوانی و بعضاً جهل در برابر این نیروها است که از آنها برای ما بلا و شرّ می‌سازد . رودخانه‌ها طغیان می‌کنند ، پوسته‌ی زمین حرکت می‌کند و طوفان‌های سهمگین همواره وجود داشته‌اند . تمام اینها از جمله رفتارهای طبیعی سیاره‌ی زنده‌ی زمین است و لازمه‌ی وجود حیات و حرکت در این سیاره است ، بنابراین اینکه من علاقه‌مند به مشاهده‌ی فوران دماوند هستم وماً به این معنی نیست که تمایل به مرگ و ویرانی دارم ، بلکه به نظرم چنین پدیده‌ی ترسناکی از زاویه‌‌ی دیدِ من به عنوان یک انسان ، می‌تواند بسیار باشکوه باشد اگر که از منظر یک فرد کنجکاو و علاقه‌مند به پدیده‌های طبیعی به ماجرا نگاه کنیم ، . پس چرا وقتی یک کوه آتشفشان که پتانسیل این را دارد که فوران کند ، فوران نکند ! و ما را از لذّت تماشای صحنه‌های م چنان پدیده‌ی کم‌نظیری بی‌نصیب باقی بگذارد ؟؟
کوتاه سخن اینکه من واقعاً دلم می‌خواد از نزدیک فوران یک آتشفشان را ببینم !

رفتیم و رفتیم تا به یک آبادی رسیدیم به نامِ 'غَرق آباد' (؟!) تصمیم گرفتیم چند ساعتی را آنجا اُتراق کنیم . اولین نکته‌ای که توجه من را به خود جلب کرد مزارِ دو شهید گمنام بود که در مرکز پارک روستا ، شهرک یا آبادی (؟) دفن شده بودند ! (یعنی همان کاری که با پارک شهرک ما کرده بودند و بابتش بیش از ۲۰۰ میلیون تومان اعتبار دریافت کرده بودند ، و با نیمه‌تمام رها کردن کار باز هم به دنبال دریافت اعتبار بیشتر هستند !) ناراحت کننده بود . البته لازمه تأکید کنم که من با بزرگداشت و تکریم شهدا مشکلی ندارم بلکه مشکل من اینه که به نظرم "هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد !" اگرکه نخواهیم نیّات خیرمان به ضدِّ خودشان تبدیل شوند ؛ با این‌حساب به نظر من پارکی که محل بازی کودکان و تفرجگاه مردم است محل دفن شهدا نیست . بگذریم !
تصمیم گرفتم در مزارعِ حاشیه‌ی غرق آباد چرخی بزنم و از گل‌های وحشی آنجا عکس بگیرم ، بیخیال داشتم واسه خودم می‌گشتم که متوجه‌ی عبور یک گلّه گوسفند و بُز شدم . توجه نکردم و سرم به کار خودم گرم بود که ناگهان دیدم یکی از سگ‌های گلّه که نسبتاً دُرشت‌جُثه هم بود داره چهارنعل به سمتم میاد و همزمان با حالت عصبانی پارس هم می‌کرد (خیلی ترسناک بود) ! چوپانِ ماجرا هم عین خیالش نبود ، انگار مکالمه‌ش با تلفن مهمتر از جان من بی‌دفاع بود که درحال تهدید شدن توسط سگش بود (؟!) به هرحال در آن زمان من سه راه داشتم :
۱: فرار کنم ! که امکانش نبود از سگه سریع‌تر بدوم ، چون اولاً کفشم مناسب نبود و دوم اینکه کلی تیغ و خار به جورابام چسبیده بود که حتی راه رفتن معمولی را هم برایم دردناک می‌کرد چه برسه به دویدن .
۲: با سگه درگیرشم ! مثلاً با چوب یا سنگ بزنم تو کله‌ش ، که ایده‌ی چِرتی بود چون بسیار انرژی می‌برد بعد هم معلوم نبود آیا سگه می‌ترسید یا نه ؟ ممکن بود جَری‌تر بشود و اوضاع از کُمدی به تراژدی تغیرِحالت دهد ، پس این ایده‌رو به دور انداختم .
۳: از درِ آشنایی با چوپان درآمدن ! که از هرجهت ایده‌ی به‌صرفه‌ای بود ؛ می‌توانستم از گلّه عکس بگیرم و کمی از اوضاع احوال اطراف پُرس و جو کنم .
پس دستم را بالا برده و برای چوپان دست تکان دادم ، با این کار آشکارا در رفتار سگه ، که با سرعت به سمتم می‌آمد ، نشانه‌هایی از تردید نمایان شد و سرعتش رو کمتر کرد آنگاه شکل هجومش از چهارنعل به یورتمه تغییر پیدا کرد ! اما همچنان به سمتم می‌آمد و پارس می‌کرد ، پس من به سمت چوپان حرکت کردم که در نهایت همین حرکت باعث شد سگه من را از لیست دشمنِ‌گلّه خارج کرده و به چشمِ یک عنصر بی‌خطر به من بنگرد و راهش را کج کرده بیخیالِ من شود . به چوپان گفتم آقا این سگ‌ِتون چه جدّیه ! گفت آره این همینجوریه ، حمله می‌کنه ! در واقع سگه واقعاً زیادی کارش‌رو جدّی می‌گرفت ، چون از لحاظ فنی من اصلاً تهدیدی واسه گلّه محسوب نمی‌شدم ، حتی به گوسفندا نگاه هم نمی‌کردم ، خیلی خوشحال و بیخیال داشتم برای خودم از گُل‌ها و گیاهان اطراف عکس می‌گرفتم . به هرحال هرچی که بود به‌خیر گذشت !
بعد رفتیم به سمت همدان ، در حومه‌ی همدان ، هنگام گذر از روستاها و آبادی‌ها ، اولین چیزی که چشم را به خود خیره می کرد مزارع وسیع گندم بود ؛ کشاورزان تا آنجا که امکانش بود گندم کشت کرده بودند . از کوه‌پایه‌ها بگیر تا دشت‌ها و مراتع وسیع ، تماماً زیرِ کشتِ (اغلب) دیمِ گندم بود ، در بعضی از مزارع خوشه‌های گندم هنوز سبز بود ، در بسیاری از مزارع طلایی . م بود ، هیچ چشم‌اندازی به اندازه‌ی چشم‌اندازِ مزارع وسیعِ گندم ، به عقیده‌ی من ، زیبا و چشم‌نواز نیست ؛ چنان آرامش‌بخش و تسکین دهنده بود که من تا مدت‌ها می‌توانم از مواهبش بهره ببرم . اما گذشته از اینها آن سطح وسیع از زمین‌های زیرِکشت در روستاهای همدان مؤید این نکته است که مردم آن ناحیه بسیار سخت‌کوش و فعال هستند که توانسته‌اند آنطور در جهت آبادانی زمین کار کنند ، و برای من جالب بود بدانم که اگر این حجم وسیع از کاشت گندم در آن استان سابقه نداشته است ، آیا دولت به کشاورزان سفارش کشت گندم داده‌ یا صرفاً به دلیل بارندگی‌های بسیارِ امسال کشاورزان به صرافت افتاد‌ه‌اند که سطح وسیعی از زمین‌ها را به زیر کشت ببرند (؟) به هرحال هرچه که بود به گمانم امسال همدان به تنهایی بتواند کُل مملکت را نان بدهد با محصولِ گندمش !!

در بین میوه‌های تابستانی به نظر من گیلاس حرف اول را می‌زند . نه تنها در بین میوه‌های تابستانی ، بلکه در بین میوه‌های تمام فصول گیلاس حرف اول و آخر را می‌زند ! این میوه‌ی خوشگل ، خوش‌رنگ و خوش‌مزه ، در عالم میوه‌جات ، تقریباً که نه ، یقیناً بی‌رقیب است .
اما نکته‌ی جالب درباره‌ی گیلاس این است که هیچ عطر و بویِ بخصوصی ندارد و با اینحال اینقدر خوشمزه است ! جالب است چون اکثر میوه‌های محبوب مثل توت‌فرنگی ، سیب ، پرتغال یا . درصد بالایی از محبوبیت خود را جدا از مزه ، مدیون عطرِ خوشایندشان هستند . حتی خیار هم ۸۰٪ عطر و بو است ! توت‌فرنگی که بدون شک ۹۰٪ بابتِ عطرش مقبول است ، و این اصل شامل اغلب میوه‌ها می‌شود ؛ اما گیلاس از این قاعده مستثنی است ! این میوه هیچ عطر و بویی ندارد ، با اینحال چشیدن طعم ترش و شیرینش و جویدنِ گوشت آبدارش چنان لذت‌بخش است که تقریباً به معجزه می‌ماند ! حداقل من این حس را دارم ، هر وقت گیلاس می‌خورم انگار یکی از معجزات خوشمزه‌ی طبیعت (خداوند) را مزه‌مزه می‌کنم ، غرق در لذّت می‌شوم و به‌واقع طعمِ خوش زنده بودن و زندگی را می‌چشم .
این میوه بدون اغراق م است ، حرف نداره !

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها