یک مردِ جنگلی هست که با ابتداییترین مصالح برای خودش خانه ، اجاق و . میسازد ، ویدیوهایی که از روندِ کارش تهیه میکند بسیار جالب و دیدنی است و من دوست دارم همینطور بشینم و کار کردنش را نظاره کنم ! (نمیدانم تماشای کار کردن افراد تنها برای من لذتبخش است یا عمومیت دارد و دیگرانی هم از این مقوله لذت میبرند (؟) من که عاشق اینم ، یکی کار کنه من بشینم تماشا کنم !!)
اما در مورد کارِ آن مرد جنگلی که دقیقاً نمیدانم چه ملیتی دارد (؟) هندی ، سریلانکایی یا شاید هم اندونزیایی باشد (؟) ، . وقتی تصمیم به ساخت یک استخر گرفت ، در مراحل نهایی کار ، من متوجه شدم از خاکِ معمولی که مثلاً برای ساخت دیوارِ خانهاش استفاده میکند ، برای ساخت استخر استفاده نمیکند ! برای ساخت دیوار خانهها که اسکلت چوبی دارند ، از کاهگِل استفاده کرد ، اسکلت تشکیل شده بود از ترکهها و تنههای درختان که با نوعی ساقهی نرم و نازک گیاهی به هم متصل میشدند ، و خاکِ مورد استفاده در کاهگِل ، به نظر همان خاک رُسِ (؟) معمولی بود که در جنگل موجود است .
اما زمانی که قصد ساختِ استخر را داشت ، خاکی که در مراحل نهایی و قبل از چیدن نیهای بامبو استفاده کرد را از لانهی مورچهها برداشت ! و این برای من بسیار عجیب بود و جای سوال داشت که مگر ترکیبات خاک لانهی مورچهها چه مزیت یا خاصیتی دارد که برای ساخت استخر آنرا به خاک معمولی ترجیح داد ؟ و این را هم اضافه کنم که از نیهای بامبو بهجای کاشی یا سرامیک برای کف و دیوارههای استخرِش استفاده کرد . که این هم در نوع خود جالب توجه است !
و من متوجه شدم مورچههای جنگلهای آنها ، لانههای خود را تقریباً مشابه لانهی موریانههای تپهساز میسازند و تا آنجا که من میدانم آن موریانهها برای تهیهی ملات ، خاک را با بزاق دهانِ خود مخلوط کرده و در ساختِ برجهای خود بکار میبرند . آن نوع از مورچهها که من دیدم و ما بِهِشان میگوییم مورچهگازی !! (به دلیل آروارههای قوی و طبیعتِ مهاجمی که دارند) . تا جایی که من دقت کردم ، حداقل در اطراف خودمون ، لانههای خود را نه به صورت تپههای گِلی ، که در زیرِ زمین میسازند و معمولاً اطراف لانههایشان نوعی خاکِ نرم که انگار سرَند شده باشد وجود دارد . بنابراین من تا به حال مورچهگازی ندیدم که مثل موریانه لانه بسازد ! در هر حال شاید مهارت لانهسازی در کلونیهای مورچههای آن نواحی به آن شکل تکامل یافته باشد (؟) که اگر اینطور باشد ، قاعدتاً باید برای ساختِ خانه از بزاقِ دهان خود استفاده کنند که احتمالاً باعث بوجود آمدن ترکیب مستحکمتری از خاک میشود (؟) مثلاً مثل نوعی سیمان ، و بر این اساس بومیان ، از آن برای ساخت استخر استفاده می کنند تا (شاید) از نفوذ آب به خاک جلوگیری کند (؟) که اگر اینطور باشد ، این سؤال پیش میآید که بزاق دهان موریانهها (مورچهها) حاویِ چه نوع ترکیباتی است که باعث بوجود آمدن آن خاصیت در خاک میشود ؟
یا شاید هم جریان سادهتر از این حرفها باشد ! مثلا شاید این نوع خاک ، ملاتِ چسبناکتری تولید میکند که برای نصبِ نیهای بامبو مناسبتر است (؟)
در هر حال به نظرم مقولهی بسیار جالبی است !
یک تحلیل میخوندم از شبکهی ولتر دربارهی اتفاقات اخیرِ ونزوئلا . پیشفرض تحلیلگر (تی یری میسان) دربارهی مسائل ونزوئلا بر این اصل استوار است که بازیِ آمریکا و انگلیس در منطقه (حوزهی دریای کارائیب و کشورهای آمریکای لاتین) اساساً با هدفِ ایجاد بیثباتی و هرج و مرج مستمر ، پیگیری و دنبال میشود . یعنی همان طرحی که در خاورمیانه اجرا کرده و منطقه را به ویرانهای تبدیل کردند ، حالا قصد پیاده کردن همان برنامه را در کشورهای آمریکای لاتین و حوزهی دریای کارائیب دارند . و به نظر نگارنده ، نکته در این است که :
"اینکه دولت ونزوئلا طرفدار بولیوار و یا لیبرال و موافق و مخالف ایالات متحده باشد هیچ تفاوتی نخواهد داشت . هدف تضعیف دائمی یک کشور می باشد . این فرایند در ونزوئلا آغاز شده و در تمامی حوزه ی دریای کارائیب ادامه خواهد یافت ، تا آنکه هیچ قدرتی نتواند در این منطقه حکومت کند .
این وضعیت برای بسیاری از اعراب شناخته شده است . زیرا آنها به درون این تله افتادند و نابود شدند . و هم اکنون این طرح برای آمریکای لاتین می خواهد اجرا شود ."
اما قسمت جالب این متن برای من جایی بود که نگارنده طی روند "بوجود آوردن تنش" در منطقه از رفتارِ خائنانهی یکی از نمایندهگان مجلس گویان ، در راستای اهدافِ انگلیس ، جهت از سر گیری دوبارهی ت های استعماریاَش در منطقه پرده برمیدارد :
"طی ماه های گذشته ، ایالات متحده توانسته یک چهارم اعضای سازمان ملل را متقاعد سازد (در بین آنها ۱۹ نفر آمریکایی هستند) که انتخابات ونزوئلا ماه مه ۲۰۱۸ را به رسمیت نمی شناسد . و متعاقباََ دوران دوم ریاست جمهوری نیکولاس مادورو را نمی پذیرند .
وزیر دفاع انگلستان ، گاوین ویلیامسون ، در محاصبه ای در ساندی تلگرام ۲۱ ماه دسامبر ۲۰۱۸ اعلام کرد کشورش در حال مذاکره برای استقرار پایگاه نظامی دائم در گوییان می باشد ، تا به این صورت ت استعماری خود را که پیش از بحران کانال سوئز داشت ، از سر گیرد . همان روز نماینده ی مجلس گوییان به طور غافل گیرانهای باعث سقوط دولتش می گردد و خود به کانادا می گریزد [!] روز بعد ، اگزون موبیل اعلام می کند یک کشتی خود را به منطقه ی مورد مناقشه میان گوییان و ونزوئلا برای اکتشاف فرستاده ولی از سوی ارتش ونزوئلا از منطقه رانده شده است . این اکتشاف از سوی دولت گوییان مجوز دریافت کرده بود که مدیریت آبهای مورد مناقشه را به عهده داشت . بلافاصله بخش امور خارجه ی ایالات متحده و گروه لیما ، به خطری که ونزوئلا ایجاد کرده بود هشدار میدهند . در ۹ ماه ژانویه ۲۰۱۹ ، پرزیدنت نیکولا مادورو ، نوارها و ویدیوهایی را پخش می کند که در آن اگزون موبیل و وزارت امور خارجه ی ایالات متحده دروغ گفته اند تا وضعیت منطقه را بحرانی جلوه دهند و باعث ایجاد جنگ میان کشورهای آمریکای لاتین گردند . گروه لیما این افشاگری را میپذیرند اما پاراگوئه و کانادا با آن مخالفت می کنند ."
خوب این رفتارِ آن نمایندهی مجلس گویان و این الگوی رفتاری (خیانت) خیلی به نظر من ، که تحولات ی مملکت خودم و منطقهی خاورمیانه را دورادور نظاره میکنم آشنا اومد ؛ و باعث شد دوباره آن حس بد ضربه خوردن از خودی در راستای منافع بیگانه به سراغم بیاد .
اما آیا آمریکا و انگلیس دلشون برای مردم ونزوئلا سوخته (؟) و قصدِ نجات آنها را از دست یک حکومت نالایق و فاسد دارند (؟) در اینباره نگارنده معتقد است :
"برعکسِ تصور مردم ونزوئلا ، هدف ایالات متحده برکنار کردن نیکولاس مادورو نمی باشد ، بلکه اجرای طرح رامسفلد-سبروسکی در حوزه ی دریای کارائیب می باشد . که در نهایت باعث حذف نیکولاس مادورو و خوان گایدو خواهد شد .
[.]
با در نظر گرفتن تجربه ی خاور میانه ی بزرگ طی هشت سال گذشته ، می توان نتیجه گیری نمود که وضعیت کنونی ونزوئلا مانند شیلی در سال ۱۹۷۳ میباشد . [با این تفاوت که] جهان پس از فروپاشی شوروی در وضعیت جنگ سرد (۱۹۹۱-۱۹۴۷.م) به سر نمیبرد .
در آن دوران ایالات متحده قصد کنترل قاره ی آمریکا را داشت و می خواست نفوذ شوروی را از این منطقه بکاهد . همچنین قصد داشت ثروت های منطقه را به چنگ بیاورد ، آنهم با پرداخت کمترین هزینه .
اما ، هم اکنون ایالات متحده پیوسته در یک قطبی بودن جهان پافشاری می کند . از این رو آنها دیگر دوست و دشمنی نباید داشته باشند . برای آنها جمعیت یک کشور باید در اقتصاد جهانی وارد شود ، اما با وجود ثروت های طبیعی کشورشان ، آنها [مردم کشورهای قربانی] نخواهند توانست از آن بهرهمند شوند ، و باید این ثروت ها تحت کنترل ایالات متحده قرار گیرد . و از آنجاییکه منابع طبیعی یک کشور نمی تواند هم زمان از سوی دولت و ملت [آن کشور] و پنتاگون اداره شود ، باید کلیه ی ساختارهای یک [آن] کشور و منطقه از فعالیت بیافتند ."
و اینگونه است که شعارِ قدیمی حاکمان استعمارگر بریتانیایی از : "اختلاف بیانداز و حکومت کن !" ارتقاء یافته است به : "بیثباتی و هرج و مرج ایجاد کن و حکومت کن !" و اینکه این قدرتها اصرار بر این دارند که کشورهای مستقلِ ضعیفتر را به دامِ اقتصادِ جهانی بکشند ، شاید همانا بهرهکشی از ملتها و کنترل منابع و ثروتهای آنها باشد (؟)
با استفاده از انواع ترفندها خشم و نیتی ایجاد میکنند و از آن نیتیها نهایت استفاده را میبرند برای تضعیف و زمینگیر کردن همان ملت ، تا با استفاده از نیروی منفی خودِ مردم ، که به خودزنی و خودفرسایی میانجامد ، منابع و ثروتهایشان را به سود متحدانشان (اعم از صاحبان شرکتهای تجاری و مهرههای خائنی که در داخل کشورهای هدف دارند ، تا منتفعین فعال در کابینههای دولتیِ کشورهای صاحب قدرت) چپاول کنند (؟) بنابراین لازم است که ما با هوشیاری و چشم باز ، بدونِ افتادن در تلهی بازیهای ی و رسانهای ، مشکلات را از ریشه شناسایی کنیم تا در ریشهکنی آنها موفقتر عمل نماییم .
هرچند اونطورکه پیدا است همین جهانیسازی هم یجورایی به خنِسی خورده ، طوریکه انگلیس از اتحادیهی اروپا خارج میشود ، آمریکا به نوعی عقب کشیده و در حالِ خروج از تمام معاهدات بینالمللی است . البته اگر این هم یک نمایش و یا یک بازی جدید نباشد !
به هرحال ، از دیدِ من تمام اینها میتواند عبرت آموز باشد ، هرچند که به نظرِ من حاکمان ما همین امروز هم تابع تها ، چه بسا مجریِ تهای آمریکا و انگلیس در منطقه هستند ، و در جهت منافع آن طبقهی حاکمِ چند ملیتی ، که امروز به نظر میآید متزل شده باشد (؟) کار میکنند .
به همکاری اطلاعاتی ایران و آمریکا در جنگهای افغانستان و عراق نگاه کنید ، به تهای دوستانه و روادارانهی مشابه اخیرِ ایران و آمریکا در مقابل طالبان بنگرید (تا آمریکا طالبان رو به رسمیت شناخت ، ایران علنی با سران طالبان مذاکره کرد) ، طالبانی که خودش به تنهایی یک عنصر تام و تمامِ شرّ و اساس تمام بیثباتیهای افغانستان (منطقه) است . و بیشمار مثال ، که قطعاً بسیاری از آنها بصورت محرمانه مستند و بایگانی میشود بدون اینکه ما مردم در جریانِ واقعی امور قرار بگیریم . بنابراین شاید ریشهی بحرانهای پیاپی که در طولِ چهلسال حکومتِ حضرات ، ما ملت از سر گذراندیم و میگذرانیم ، در همین وابستگیِ ی اقتصادی و . این جریان حاکم با سرانِ قدرتهای آمریکایی و انگلیسی باشد (؟) که در راستای همین تِ تضعیف دائمی دولت-ملتها برای پیشبردِ اهداف ی و اقتصادی آن قدرتها ، طبق تعریف تحلیلگران ، دنبال میشود (؟؟)
درسته که در ظاهر آقایان دم از استقلال میزنند و شعارِ مرگ بر استکبار سر میدهند ، اما با مشاهدهی سبک زندگی خود و خانوادههایشان (ساکن در همان کشورهای مستکبر) ، به گمانم امروز دیگر باید برای ما روشن شده باشد که تمام اینها نمایش است ! بنابراین ، امروز شاید خواستِ ما باید این باشد که مُصّر باشیم بر این حقِ طبیعی که ، خودمان باید حاکم بر سرنوشت خودمان باشیم ، بواسطهی یک حاکمیت ملّی که مورد توافق اکثریت مردم (و گروههای فکری) باشد تا منابع و ثروتهایمان را در جهت رشد و تعالیِ مردممان بکار گیریم ، نه اینکه تابع بیگانه باشیم که در طول سالیان سال و از روی تجربه میدانیم که منافع خود را بر منافع ملت ما ترجیح میدهد .
یا اینکه باید به بوی گندِ پوزههای متعفن و آروارههای استخوانشکنِ کفتارهای دستآموز شدهی صاحبانِ (انِ) سرمایه بر روی گوشت و استخوانمان عادت کنیم .
از جمله ضایعات این تفکر قشری و متعصب مذهبی که بر ما عارض شده است ، یکی هم همانا ، از بین بردن ملاحت ، و آن نوع کیفیت کمیاب ، لطیف و دلربا در رفتار دختران است که به 'غمزه' و 'کرشمه' معروف است .
به این مهم فکر می کردم ، زمانیکه به رقص پُر از ناز و اَدای دختران تاجیک نگاه میکردم و از تنوعِ آنهمه لطف و ملاحت ، که بسیار طبیعی و بیآلایش در هر حرکتِ بدن و چهرهی رقاصان و خوانندگان نمایان میشد ، غرق لذّت میشدم .
و با خودم میگفتم این شیوهی شیرینِ انتقالِ پیام ، این فنِّ دلبرانهی نه ، کرشمه ، آموخته نمیگردد مگر بواسطهی تکامل هنرهایی مثل هنرِ رقص در جوامع ، و اَرج نهادن به کارکردِ زیباییشناسانه و اجتماعی این شاخه از هنرهای نمایشی در فرهنگها .
ناز و اَدا و مشخصاً غمزهی خانمها ، یکی از رفتارهای پیچیده و جالب انسانی است که در بعضی از فرهنگها (از جمله فرهنگ خود ما) ، بنا بر دلایلی (نامعلوم (؟)) تکامل یافته است ، که به نظرِ من ارزشِ مطالعاتی دارد . مثلاً آیا این حرکت چشم قصدِ انتقال چه پیامی را دارد ، یا آن سر کج کردن آیا یک دعوت است (؟)
این رفتار از فرط دلنشین بودن به نظرم باید جزو میراثِ معنوی (نهی) ما ثبت شود و قویاً معتقدم که ، خاصّه در این عصرِ عبوس ، باید دست در دست هم دهیم به مهر و در حفظ ، گاهاً احیاء و حراست آن کوشا باشیم !! :))
اینروزها به شدت تحتِ تأثیرِ یک موزیکویدئوی مغولی هستم ! که باعث شده دوباره یادِ افسانهی 'کامدی و مدن' بیافتم ، به قلمِ بیدلِ دهلوی که ظاهراً اقتباسی است از یک داستانِ قدیمیِ هندی ؛ وی (بیدل دهلوی) :
"پس از سالِ ۱۰۸۵ هجری قمری طی سفرش از دهلی به لاهور و مناطقی در پاکستان امروزی ، و مدتی نیز در مهتورا ، منطقهای میان دهلی و آگرا محل تولد کریشنا ، که ظاهراً آخرین اقامتگاه وی در این سفر میباشد ، با فلسفه ، دین و اساطیرِ هندی به خوبی آشنا میشود تا آنجا که برخی داستانهای کهنِ هندی را در 'محیطاعظم' و 'عرفان' خویش به نظم میکشد ، مثلاً داستان جالب 'کامدی و مدن' را ."[شبکهی اجتماعی کلوب]
خب من این افسانه را مستقیم از کتاب بیدل نخواندم ، بلکه بواسطهی نوشتههای شخصیِ فردی در فیسبوک با آن آشنا شدم ، اما این متن چنان قدرتمند ، زیبا ، زیبا و زنده است که هنوز هم هر وقت میخوانمش بینهایت لذّت میبرم . خصوصاً بخشی از آن که با عنوانِ 'رجزخوانی شاه اورنگ خیز با سپاهیان برادرش' آورده شده است ؛ از قرار این سلسهای که در زمان بیدل در هند قدرت داشته اند اصالتاً مغول بودهاند (امپراطوری گورکانی هند یا امپراطوری مغولی هند ۱۸۵۷-۱۵۲۶ میلادی) ، اورنگ زیب (۱۷۰۷-۱۶۱۸) معاصر با بیدل ، یکی از پادشاهان آن سلسله است که حدودِ ۵۰ سال حکومت کرده ، او پسر شاهجهان و ارجمندبانو ملقب به ممتازبانو بوده است ، مادرش اصالتاً ایرانی بود ، که بنای زیبای تاجمحل هم بیاد او ساخته شده است ؛ اورنگشاه سُنت تساهل و تسامح را که اکبرشاه برقرار ساخته بود زیرپا گذاشت و در مذهب (سنت) ، متعصب بود .
اما در مورد افسانهی کامدی و مدن ، این قطعه به نظرِ من مه :
"مَدَن گفت داستانی بر پیرِ ما ، ماخای
.
کُشتگانِ شما هیچگاه کسی را دوست نداشتند
کُشتگانِ ما ، همه عاشق بودند
وقتی ما در برف شعر می گفتیم
شما مثل سگ میلرزیدید
چنان که در این نبرد میلرزانیمتان
تا خون از کوه و کتَل ،
خورشید را بدرقه کند .
کُشتگانِ ما و کُشتگانِ شما
شما گُرسنهی نان بودید
و ما با دستانی ، از خونتان سُرخ
قرقاوُل و طاووس به نیش میکشیدیم
کُشتگانِ ما و کُشتگانِ شما
هزاران بار آری
ما همیشه شاعرتر بودهایم ، از زیبایی خونِ شما
بر شمشیرهای ما
."
این متن در عین لطافت و زیبایی بسیار قدرتمند است ! چنان شاعرانه و زیبا از کُشتن ، جنگ و خشونت نوشته است که بواقع آدم متحیر میشود . البته من سالها قبل هم دربارهش نوشته بودم ، چون واقعاً تحتتأثیر قرار گرفته بودم ، اما اینبار بواسطهی آن آهنگِ مغولی که در واقع مضمون آن هم به نوعی رجزخوانی بود ، در قالب موسیقی مدرن ، دوباره به یادش افتادم و گفتم شاید مرورش بد نباشه (؟) به هرحال متون زیبا رو هرچندبار که بخوانی باز لذّتبخش هستند ، بزعم من !
اَردهشیره یک خوراکی محبوبِ دلها است که مواد اولیهی آن از دانههای کنجد و میوههایی مانند انگور ، خرما ، توت و غیره تهیه میگردد . اَردهشیره خوشمزه است ! و همیشه در این ترکیبِ دوستداشتنی ، نمیدونم چرا اَرده زودتر از شیره به اتمام میرسد و شما معمولاً در آخر قصه همیشه یک نصفه شیشه شیره در یخچال دارید درحالی که ظرفِ اَرده خالی و مأیوس کننده است .
اونروز من با همین معضل مواجه شدم و درحالی که قید اَردهشیره رو زده بودم نا امیدانه یخچال را کاویدم تا به ناگاه چشمم به ظرفی خورد که موادِ حاویِ آن بسیار به اَرده شباهت داشت بجز اینکه این یکی حالت جامد داشت نه مایع ! اما مطمئنم از دیگر جهات شباهتهای بسیاری به اَرده داشت ، پس من فریب خوردم ؛ و خوشحال یک قاشق از آن برداشته با مقداری شیره مخلوط کردم . غافل از اینکه آن مادهی فریبنده درواقع نه اَرده ، که شیرهی توت است و من در اقدامی نابخردانه ، بدونِ چشیدنِ آزمایشیِ موقعیت ، دو نوع شیرهی مختلف : شیرهی خرما و شیرهی توت را با هم مخلوط کرده بودم ! لازم به گفتن نیست که آن ترکیب ، چنان شیرین شده بود که حتی برای یکی مثلِ من که به شیرینی علاقهی وافر دارد ، زیاده از حد بود . آن اصطلاحِ معروف "دلِ آدم را میزند !" قشنگ ترجمهی این موقعیت شیرین بود .
خودِ شیرهی توت یک واحدِش اندازهی سه واحد شیرهی خرما شیرینی دارد ، طبق برآوردهای من ! پس ترکیب این دو واقعاً نتیجهی وحشتناکی به بار آورد .
شکی در این نیست که پرندگان (البته به اضافهی گلها) زیباترین و دوستداشتنیترین موجوداتِ عالم هستند .
و من اخیراً متوجه شدم که : افرادی هم که بصورتِ حرفهای ، عاشق و علاقهمند به پرندگان هستند نیز از جمله باحالترین و جالبترین انسانهای ساکنِ سیاره هستند !
یکیش خودِ من !! حالا تازه من بصورتِ حرفهای عاشق نیستم ! اما باز به عنوانِ یک عاشقِ آماتور ، این پتانسیل را در خودم میبینم که در دستهی آدمهای جالبِ علاقهمند به پرندگان قرار گیرم !! :)
دقیق یادم نیست کجا خوندم (فکر کنم در کتابهای آقای باستانی پاریزی خونده باشم (؟)) که نَقل کرده بود 'سندبادِ بحری' یک شخصیت حقیقی و واقعی بوده است ، ایرانی و از اهالی جزیرهی کیش .
درواقع او ، سندباد ، در دورانِ خودش یک ِ دریایی بوده است ! حالا اینکه چه خصوصیاتِ قابلِ توجهای داشته ، یا چه کارهایی کرده است که بعدها ، تبدیل به یک شخصیتِ ماجراجوی افسانهای و مرموز شده ، جای سؤال دارد (؟) و باعثِ برانگیختن حس کنجکاوی ، دربارهی زندگیِ واقعیِ این شخصیت جذّاب و ماجراجو میشود !
دیشب یه فیلم دربارهی ماجراهای سندباد میدیدم که ناخودآگاه یادِ تبارِش افتادم و اینکه چرا اینقدر کم دربارهش میدانیم !
در ساختارِ قبیلهای - مافیاییِ حکومتِ جمهوری اسلامی که به مدت چهل سال اجازهی رشدِ طبیعی و نرمالِ نیروهای یِ مستقل و تفکرات منتقدانهی عدالتخواه و آزادیخواه را گرفته است ، وقتی صحبت از اپوزوسیون میشود باید کمی شک کرد ! بعلاوهی اینکه این مثلاً اپوزوسیون از امکانات اطلاعاتی و رسانهای کشورهایی مثل انگلیس و آمریکا هم بهره ببرد که پشت پرده همواره با رژیم ی داستانها داشتهاند .
براین اساس من از همان اوایل ، بصورت تار و مبهم متوجه شده بودم که اصلاحطلب ، اصولگرا ، اعتدالیون ، چپهای حکومتی و اپوزوسیونِ مدعی براندازی . خلاصه جمیع و الاجمعینِ بازیگرانِ این خیمهشببازیِ ملالآور ، همه سر در یک آخور دارند (البته بعضیاشون ، هم سر در آخور دارند هم سر در توبره ، اون خیلی زرنگاشون !!) چراکه صحبت بر سرِ قدرت و ثروت است ، و اینکه چطور یک ملتی را مدیریت کنند تا با حداقل تنش و خسارت بتوانند ثروتها و منابعشان را به نفع اقلیت حاکم و متحدانِ خارجیشون چپاول کنند . در این راه از مذهب و دین استفادهی ابزاری میکنند تا قوهی تشخیصِ ملتی را از کار بیاندازند ، از قابلیتهای رسانهها چه داخلی ، و چه انگلیسی - آمریکایی بهره میگیرند تا واقعیتها را تحریف شده و آنطور که مطلوبِ بازیگرانِ اصلی است به خوردِ جامعه بدهند ، از ایجادِ رعب و وحشت برای سرکوب استفادهها میبرند و . بنابراین از اول هم رضایت ملت و نظر مردم چندان نقش تعیین کنندهای در معادلات این بازی نداشته و ندارد ، اِلّا آنجا که برای بُرد و باخت یک جریان یا گروه ذینفع ، لازم باشد مردم به عنوان مُهره ، در زمینِبازی به بازی گرفته شوند ؛ اونوقت مردم مهم میشوند و نظرشان ارزشِ شنیدن دارد !! وَاِلّا ، مِنحیثِالمجموع بازیگران اصلی این بازی همه با هم در کُلیات ، اینکه مردم اساساً لازم نیست خیلی جدی گرفته شوند (خیلی بدانند) ، موافق و هم نظرند . اما خوب رقابت بر سر اصل قدرت و تصاحب آن ثروتِ عظیمِ باد آورده هم گاهاً اصطکاک ایجاد میکند و جرقههای این اصطکاکات ، بعضاً گوشههایی از واقعیتهای پشتِپردهی آن جنگِ زرگریِ تدارک دیدهشده برای مخاطب عام (مردم) را رو میکند . و امروز ظاهراً جنگ بینِ نیروهای بازیگر ، دیگه خیلی جدی شده است ، طوریکه جنبهی مرگ و زندگی پیدا کرده است ؛ و ما شاهدیم پروندههای فسادی رسانهای میشود که میتواند برای همهی بازیگرانِ خیمهشببازی جنگِ قدرت تبعاتِ منفی داشته باشد ! و به نوعی مخاطبِ عام را به نمایشی بودن اَکتهای پیشین آگاه کند (؟)
دارم دربارهی رسانهای شدن پروندهی فسادِ فردی به نام مرجان شیخالاسلامی آل آقا متهمِ اختلاسِ ۶,۶ میلیون یورویی در رابطه با دلالی نفت حرف میزنم !
نکتهی جالب در این جریان برای من این است که متهم نامبرده در این پرونده ، که از وابستگانِ رسانهای رژیم بوده ، در دورانِ فعالیتش به اقتضای ضرورت ، هم در جبههی اصلاحطلبان کار کرده ، هم در جبههی اصولگرایان بوده است و امروز که با پولهای یده شده از اموالِ مملکت در آمریکا ، در یک خانهی گرانقیمت و مجلل ساکن است ، همسر یک اپوزوسیون برانداز است !! مهدی خلجی که از قضا یک زاده است و احتمالاً تحصیلات حوزوی داشته باشد (؟) یعنی حتی اگر از این زاویه هم که : اپوزوسیون حکومت ی ما اغلب زادهها هستند ! به ماجرا نگاه کنید ، میبایست به کل داستان مشکوک شوید !
اما چرا فکر میکنم جریان جنگ قدرت چنان جدی شده که حالت مرگ و زندگی به خودش گرفته ؟ خوب نشانهها بسیارند ، اما دیروز توئیتی دیدم از کاربری به نام مینا ورشوچی ، که در جبههی اعتدالیون فعالیت میکند و خودش رو کارشناس ارشد فلسفهی ی و کارشناس اقتصاد معرفی کرده است ؛ با این مضمون : "در اتاقهای فکرشان به این نتیجه رسیدهاند که با ترامپ مذاکره کنند اما مشکل این است که نباید تیم باشد باید خودشان باشند .
[فکر نکنید نمیدونیم ]"
و جالبه که در جریان رسانهای شدن پروندهی اختلاس آن خانمِ ، این جریان اعتدالگرا بیشتر روی سابقهی اصولگرا بودن (نژادی بودن) مختلسِ مذکور مانوور میدهد و سابقهی اصلاحطلبی طرف را خیلی نَرم نادیده میاِنگارد !! چون ظاهراً گرایشات اصلاحطلبانهی حاضر در جریان فعلیِ صاحب قدرت ، که اعتدالیون باشند ، تمایل بیشتری به بقا دارند (؟) یا شاید نفوذِ بیشتری دارند (؟) به هر حال میل به معرفی آن خانم به عنوان یک اصولگرای همدست با براندازان ملحدِ کافر (!!) در این طیف به شدت مشهود است .
البته در همین رابطه یک توئیت دیگر دیدم از کاربری به نام کوشان ، با این مضمون : "وقتی قرار باشد کسی را پوشش دهند تا مخفیانه مأموریتش را پیش ببرد حتی یک خط خبر از او درز نمیکند . وای به روزی که گماشتهی مزبور تخطی کند ریل عوض کند و پُررو بازی دربیاورد چنان خبر و سند درموردش منتشر میشود که فرصت فکر کردن را از مخاطب بگیرد !
#مرجان_شیخ_الاسلام_آل_آقا"
این کاربر که ظاهراً در جبههی سلطنتطلبان فعال است ، به نکتهی جالبی اشاره کرده بود که یجورایی به کلیت بحث من ارتباط داشت و بد ندیدم به عنوان جمعبندی به مطلبم بیافزایم .
امروز یک خانم جوان را در شهرک ، سوار بر دوچرخه دیدم و بسیار مشعوف شدم ، و مرد بقالِ جوانی را دیدم که وقتی دربارهی کیفیت بهداشتیِ یک محصولِ خوراکی از او سؤال کردم ، با صداقت پاسخ داد که : "خیر ! این محصول بهداشتی نیست !" و من را از خرید آن منصرف کرد . با اینکه به نفعش بود دروغ بگه ، دروغ نگفت !
یعنی منظورم اینه که زندگی اونقدرا هم که فکر میکردم سیاه و داغون نیست . و هنوز میتوان به بعضی چیزها ، بعضی آدمها امیدوار بود !
دیروز به زیارت اهل قبور رفتیم و من به دلیلِ اینکه سالها بود سرِ خاکِ پدربزرگم ، که خدایش بیامرزد ، نرفته بودم یجور حسِ غریب داشتم . اما وَرای آن حسِ غریب که با مقدار زیادی دلتنگی همراه بود ، یک نوع احساس عجیب دیگه هم بود که برایم تازگی داشت ، حسِ حضورِ پدربزرگم زمانی که بر سرِ مزارش فاتحه میخواندم ، در واقع احساس میکردم آنجا حاضر است ! شاید چون خیلی دلتنگش بودم به این حس دچار شدم (؟) یا شاید چون خیلی وقت بود بر سرِ مزارش نرفته بودم (؟) هرچه که بود برایم تازگی داشت و باعث شد یادِ خوابی که چندوقت پیش دیده بودم بیافتم .
خُب در این سالهای اخیر من به دلیل برخوردهای ریاکارانه و مُزوّرانهی مؤمنین ، آنها که میشناختم و میشناسم ، نسبت به مذهب حالتِ شک و شُبهه پیدا کردم و نسبت به مذهبیون حالت بیزاری و بیاعتمادی ، یعنی با خودم میگفتم اگر خروجیِ دین و ایمان (اسلامِ شیعی ، که اخیراً با ت هم قاطی شده) چنین آدمهایی هستند پس قطعاً یه جای کار ایراد دارد ! و از آنجا که تعلقات مذهبی داشتم و حقیقت ماجرا برایم مهم بود ، بنابراین سعی کردم بواسطه مطالعات شخصی و تحقیقاتِ نه چندان حرفهای در ادیان و مذاهب مختلف دقیق شوم تا سرانجام برایم روشن شود که واقعاً جریان از چه قرار است ! . نتیجه اما تا به امروز اینگونه بوده است که من هنوز هم قلباً به خدا ، یا آن نوع قدرتِ هوشمند و توانایی که این سیستم باشکوهِ زنده و پیچیده را با این عظمت و دقت آفریده است ایمان دارم ؛ (اما هنوز هم به مؤمنین و عُلمای کاسب ادیان مشکوکم !) این باور قلبیِ من است و نه آن نوع یقین که از راهِ اثباتِ عقلی و تجربی به آن رسیده باشم . با این اوصاف ، باید بگم که من اتفاقاً آن خالق دانا را که از راهِ قلب و نه عقل شناختهام به شکلی صادقانه و با نوعی خلوصِ نیت دوست دارم ، حالا اگر نگیم میپرستم ، اما یه حسی مثل حسِ پرستش نسبت به آن در قلبم حس میکنم که نیازی به توضیح بیشتر دربارهش نمیبینم . این از باور امروز من نسبت به خدا .
اما دربارهی ادیان ، خصوصاً ادیانِ سامی ، وقتی که صحبت از روح ، بهشت ، جهنم ، روز داوری و غیره . میشود من همچنان ناخودآگاه گارد گرفته و در لاکِ دفاعی فرو میروم ، ایضاً تمایل دارم از درِ حاشا و ردّ بنیان و مبانیِ حقوقی و اخلاقی آن ادیان وارد شده و با شک و تردید به سیستمِ عقیدتی مؤمنان (کاسبان) به آن ادیان بنگرم ! حالا نمیدونم این آیا ریشه در تجربهی شخصیِ ناخوشایندِ من در برخورد با مؤمنان به ادیان ابراهیمی دارد ، که باعث ایجاد نوعی بدبینیِ مزمن در من شده است (؟) طوریکه از اساس صداقتِ بنیانگذاران و باورمندانِ این تشکیلاتِ الهیاتی را نمیتوانم بپذیرم ، یا اینکه . (؟)
به هر حال قصدم از بیان این حرفها این است که بگویم با این سابقهی پر فراز و نشیبِ جستجوی حقیقت ماجرا دربارهی خداوند در پیشینهی من و ردّ لجوجانهی ادعاهای علمای دینی و مذهبی مبنی بر زندگیِ بعد از مرگ ، وجود روح ، بهشت ، جهنم و . که خواه ناخواه باعث ایجاد مشغولیت ذهنی در من شده است ، آن شب خوابِ یک پیامآور (؟) را دیدم ، پدیدهای ناشناس و ناآشنا که در رؤیا با حالتِ توبیخ و تهدید سعی داشت وجود روح و زندگی بعد از مرگ را به من اثبات کرده و من را وادار به پذیرشِ مقولهی زندگیِ بعد از مرگ کند ! . از شرح جزئیات عجیب ماجرا میگذرم ، اما آن خواب چنان تأثیرِ عمیقی در من گذاشت و باعث ایجاد چنان وحشتی در من شد که وقتی از ترس و با حالت ندامتِ عمیق و خالصانه از خواب پریدم ، یادم میاد داشتم میگفتم : خدایا غلط کردم !! ممکنه الآن که اینهارو مینویسم خندهدار به نظر بیاید ، اما در واقع ، در آن شب ، بعد از دیدن آن کابوس اثرگذار به نظرم طبیعیترین جملهای بود که میتوانستم به زبان بیاورم ! .
خلاصه از آن شب به بعد ، دُرسته که اون فقط یک خواب بود ، سعی میکنم وقتی دارم دربارهی روح و زندگی بعد از مرگ حرف میزنم ، یا حتی فکر میکنم ، کمی محتاطتر باشم ! چون به هر حال ما هرچقدر هم که دربارهی طبیعت و علوم بدانیم ، باز بسیاری از مسائل (ماوراءالطبیعه) هستند که هنوز نمیدانیم و چه خوب است که ذهنِ خود را دربارهی مجهولات و نادانستهها باز بگذاریم ، حتی اگر مثل من با بدبینیِ مزمن به شک و شبهه دچار شده باشیم .
اما حسی که دیروز بر سرِ مزارِ پدربزرگم تجربه کردم به شکل عجیبی آن خواب را دوباره به یادم آورد و حالا تمام اینها باعث شده کمی احساسِ گیجی و سردرگمی کنم . و این حس که در نهایت در برابر مرگ ، همهی ما به شکلِ مأیوس کنندهای تنها ، شکننده و بیدفاعیم ؛ و ایکاش بفهمیم که این دنیا واقعاً ارزش اینهمه ظلم و جور را که انسانها در حق هم میکنند ندارد . نمیخوام درس اخلاق بدم ، فقط حسی را که تجربه کردم به اشتراک میگذارم !
"و امر نمودم . در راهها به مقدار یک منزل رباطی [کاروانسرا] تعمیر نمایند و راهداران و مستحفظان در راهها مقرر دارند و در هر رباطی جمعی را متوطن سازند که راهداری و نگاهبانی بدیشان متعلق باشد و مال که از اهل غفلت [راهن] در راهها به ی برود راهداران از عهده برآیند ."
و اگر دُرست متوجه شده باشم این یعنی اموال مردم و کاروانهای مسافر ، در راههای زمان حکومت تیمور علاوه بر اینکه توسط راهداران حفاظت میشده است به نوعی بیمه هم بوده (؟) یعنی اگر راهزنی اموالِ قافلهای را غارت میکرده ، قافلهسالار یا صاحب مال میتوانسته با مراجعه به ریاست راهداران که ساکنِ کاروانسراهای بین راه بودهاند خسارت دریافت کند !
این سیستم و امنیتی که متعاقب آن برای تُجّار ایجاد میکرده به نظرم در دوران خودش پیشرو و جالب اومد !
شاعر در اینباره میفرمایند :
قبلاً گفتم که ۷-۸ سالی هست که تلوزیون ایران رو تماشا نمیکنم ، و باید اضافه کنم که شبکههای فارسیزبانِ خبریِ ماهواره رو هم یکی-دو سالی هست که نهمیبینم ، نهمیشنوم و نه دنبال میکنم . اما اونشب گُذری شنیدم که یکی از این کارشناسانِ تلوزیون بیبیسی که اسمش رو نمیدونم (؟)(قدیما یکیدو باری که پای صحبتهاش نشستهبودم ، اغلب در کسوت جامعهشناس ظاهر میشد !) ، داشت دربارهی کُشته شدن آن طلبهی همدانی اظهارِ نظر میکرد . نمیدانم کلّیت بحثش دربارهی چی بود ، حقیقتش کنجکاو هم نبودم بدونم ! اما یک اصطلاحی بکار برد که برام ناراحت کننده بود و به نظرم زننده اومد ! او خشمِ مداوم و فروخوردهی مردم از یک حکومت مذهبیِ سرکوبگر و م را "نُشخوار خشم" نامید ! حکومتی که به راحتی بخودش اجازهی دخالت در تمام شئون شخصی ، عمومی و خصوصی شهروندان را میدهد ، و در طول این چهل سال با هرچیزی که مردم خواستهاند از درِ لجبازی وارد شده و با توسل به قوای قهریه اجازهی زیست سالم و بانشاط رو از جامعه و مردم به عناوین مختلف گرفته است و جامعه را به سوی دوقطبیهای باطل و احمقانه که تنها انرژیهای سازنده را تباه میکنند کشانده است .
لازم به ذکر است که من عمل آن فرد ضارب را قطعاً محکوم میکنم و اِعمال خشونت ، آنهم به این شکل عریان و نمایشی ، به هیچوجه از نظر من بخشودنی نیست . همانطور که خشونتی که در جریان اسیدپاشیهای اصفهان بر عدهای از ن اِعمال شد و در آن زمان عدهای فرد جنایتکار (اسیدپاش) را تحتتأثیر صحبتهای امام جمعهی آن شهر میدانستند (؟) .
بلکه طرفِ صحبت من آن به اصطلاح کارشناس است که خشم فروخورده و ممتد ملتی را با اصطلاح "نشخوار خشم" تعریف و تحلیل میکند ! به نظر من این ادبیات ، برای آنها که نکتهسنجاند ، به تنهایی نشان دهندهی جهانبینی آن جماعتی است که خود را کارشناس و تحلیلگر جا میزنند و به پشتوانهی صاحبکارانِ داخلی و اربابان خارجیشان از تریبونهای آمریکایی و انگلیسی ، تمام حرکات و رفتارهای مردم را با چاشنی توهین و تحقیر در سطح جهانی بصورت یکسویه تجزیه و تحلیل میکنند تا تصویر این مملکت را هرچه بیشتر در خارج از کشور تخریب کنند و این دور باطلِ یأس و آزردگی را در داخل بصورت مداوم تشدید کنند ! و تمام اینها را در ظاهر فریبکارانهی آزادیخواهی و . در ویترینهای ی-تبلیغاتی خود عرضه میکنند ؛ اگر در جریان و در ادامه انتخابات بنفش ، بعد از فریبی که مردم از این جماعت خوردند ، هنوز برای مخاطب فارسیزبان ریاکاری و دشمنی این افراد روشن نشده باشد ، باید گفت که با دقت در همین جزئیاتِ به ظاهر بیاهمیت ، همین ادبیات ، آن تصویرِ ناخوشآیندی که هر روز از بدبختیهای ملت مخابره میکنند ، ریکاریِ منشانهشان و بسیار جزئیاتِ دیگر ، میتوان به باطن سیاه این مزدورانِ اجیر شدهی انِ سرمایه پی برد .
اما دربارهی "نشخوار کردن" ! خب قدیما که من بیبیسی میدیدم از خودم میپرسیدم که آیا مجریان این شبکه ، از اینکه مجبورند نهایتاً ۷-۸ تا خبر را مدام تکرار کنند (از ساعت ۵ عصر تا ۱۲ شب) آیا عصبی و خسته نمیشوند (؟)! در واقع این سؤالی بود که آنروزها برایم مطرح بود و امروز به نظرم این اصطلاح "نشخوار خبر" برای تکرار مکرر چند تیتر خبری در یک روز کاری در تلوزیون بیبیسی فارسی بسیار برازنده باشد (؟)!!
و مورد دوم ، من در جایی از اصطلاح ریاکاریِ منشانه (که یک اصطلاح مندرآوردی است !!) استفاده کردم تا تأکیدی باشد بر وابستگی فکری و یِ (و احتمالاً مالیِ (؟)) رسانههای فارسیزبان انگلیسی و آمریکایی و عوامل فعال در آنها به صاحبکارانِ و زادهی داخلیشون ، یا دقیقتر ، جریانِ فکری منتسب به رفسنجانی که به زعم من وابسته به انگلیس بود (و هست) ؛ این جریان فکری از دید من ریاکار و غیرقابل اعتماد است . اما بعد از قتل آن طلبهی همدانی من سعی خواهم کرد تا هرچه بیشتر از تعمیم افعال منفی به گروهِ اجتماعیِ (؟) ها اجتناب کنم ، چون به نظرم نوعی نفرتپراکنی بحساب میآید که ممکن است شرایط را برای گروهی از مردم (خاصه طُلاب) ناامن کند که مطلوب هیچکس نیست . هرچند که این جریان فکری حاکم که از آن جامعه یا گروهِ اجتماعیِ معمم ریشه میگیرد و تغذیهی میشود ، چهل سال است با تمام قوا عرصهی عمومی و خصوصی را برای بسیاری از ساکنان این خاک و سرزمینِ زیبا ناامن کرده است . و حق حیات طبیعی ، سالم و بانشاط را از بسیاری از افراد که مثل آنها فکر نمیکنند گرفته است ، با اینحال من هرگز از مرگ کسی ، خصوصاً اگر کُشتهی خشم و نفرت ناشی از اختلافات عقیدتی باشد ، احساس خوبی ندارم . بنابراین در حدّ و اندازهی خودم سعی میکنم از نفرتپراکنی و اشاعهی خشم پرهیز کنم . فقط موندم بعد از این برای رساندن منظورم به جای کلمهی باید از چه کلمهای استفاده کنم (؟؟)
اونروز که به باغچهی سازمانآب دستبرد زدم و چند شاخه گُلِ اقاقیا چیدم و فرار کردم ! حواسم بود که یک مُشت بذرِ اقاقیا هم ، که از سالِ قبل روی درختها باقی مانده بود بردارم ، بذرهای این گیاه در غلافهایی به شکل غلافهای لوبیا یا نخودسبز و . قرار دارند اما بسیار ریز هستند . آن بذرها را در گُلدانِ اَزگیلژاپنیم کاشتم و امروز متوجه شدم یکیشون جوونه زده :) و این یعنی عشق . یعنی اقاقیاهای خودم ، گُلهای خودم و هرآنچه که زیبایی است و عطرِ خوش است !!
البته جوونهی اقاقیای من هنوز بسیار نحیف و بسیار آسیبپذیر است ، طوریکه در نگاه اول به نظر نمیرسد به مرحلهی یک درخت تنومند برسد (؟) اما من حالا دیگه فهمیدم که از گُل و گیاه جماعت هر کارِ غیرممکنی برمیآید ، چراکه این موجوداتِ خارقالعاده ، تقریباً با هر نوع شرایطی سازگار هستند و در عین ظرافت ، برخلافِ ظاهر آسیبپذیرِشون ، بسیار قدرتمند و انعطافپذیرند ، یا با ادبیاتِ انسانی ما میتوان گفت به شکل بیانتهایی خلاقند که همین باعث فراگیر شدن گونههای گیاهی ، بهعلاوهی تنوع و تکثُر آنها در خاکِ زمین شده است .
امیدوارم جوونهی اقاقیای من هم یکی از اون جوونههای قدرتمند و خلاق باشه و تا رسیدن به مرحلهی یک درختِ سالم و پُرگُل پیش بِره :)
درباره این سایت