محل تبلیغات شما
دیروز صبح با صدای سازِ سُرنا و دُهل آغاز شد و شب با صدای رقص و پایکوبی ، و آتش‌بازیِ اهالی شهرک که یک چهارشنبه‌سوریِ غرق در نور و آتش را به شکلی کاملاً سرخوشانه جشن گرفتند ، پایان یافت .
حتی منِ ناشی هم دو تا فشفشه روشن کردم و از اونجا که بار اولم بود و آن فشفشه‌ها خدایی کارشون درست بود ! باید بگم که کُلی حال کردم :)) یعنی فکر نمی‌کردم روشن کردن فشفشه و فاعلِ آتش‌بازی بودن به خودیِ خود اینقدر جالب باشه !! و مورد هیجان‌انگیز دیگر برای من آتش‌بازی یکی از همسایه‌ها بود ، که از آنجا که خونه‌شون نزدیک خونه‌ی ما است و از آنجا که ما در طبقاتِ بالا ساکن هستیم ، وقتی پشتِ‌سرِ هم حدودِ ده بیست تا از آن فشفشه‌ها ، که به شکلِ گوی‌های رنگی در آسمان منفجر شده و بصورت ذرّاتِ نورانی می‌درخشند (اسمشون رو نمی‌دونم (؟)) را به آسمان پرتاب کرد ، تمام آن منوّرهای رنگارنگ (اغلب سبز) چند متر جلوتر از پنجره‌ی اتاق من شروع به درخشش کرد ، انگار که یک آتش‌بازی اختصاصی فقط برای من ترتیب داده باشند ! تنها در چند متریِ من ، در برابرِ نگاهِ مشتاقم رقص نورهای درخشانِ سبز و قرمز و طلایی به شکلِ احجامِ مُدور و کُروی . برای حدود چهار پنج دقیقه‌ اجرا شد ! واقعاً م بود . فاصله‌ی من با آن حجم باشکوه و درخشان از نور و رنگ خیلی کم بود که همین هیجانش رو چند برابر می‌کرد . بَسی لذّت بردم ! بواقع دَمِ همسایه‌مون گرم ، که احتمالاً بدونِ اینکه آگاه باشد باعث ایجاد چنان حظّ بصری‌ِ به یاد ماندنی در من شد !
اما امروز ، تا چند ساعت دیگه سال تحویل میشه و من مطابق معمولِ هر سال ، با تفألی بر دیوانِ حافظِ شیرین سخن به پیشواز سالِ نو می‌روم ، و این غزلی که قسمت‌هایی از آن را در اینجا می‌نگارم ، به یک نیت عمومی گرفتم که به نظرم در مجموع ، جان کلام را می‌رساند و از نگاه من ، در کُل ، خوب است :

به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم // بهارِ توبه شکن می‌رسد چه چاره کنم
سخن دُرُست بگویم نمی‌توانم دید // که مِی خورند حریفان و من نظاره کنم
.
مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی // چرا ملامتِ رند شراب‌خواره کنم
.
زِ باده خوردن پنهان ملول شد حافظ // ببانگ بربط و نِی رازش آشکاره کنم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها