دیشب نمیدونم ساعت دوازده شب بود (00 : 00) یا ساعت دوازده و رُبع (؟) که صدایِ زوزهی گرگ شنیدم ! بارون به شدّت میبارید و همه جا به شکلِ غیرِمعمولی تاریک بود ، چراکه تمام لامپهای تیرهای چراغِ برق کوچهی ما به دلایلِ نامعلوم خاموش بودند ؛ کلاً جوّ عجیب و غریبی بود ، چون علاوه بر صدایِ زوزههای ممتد گرگمانند ، و صدای باد و باران ، نوعی صدای غُرّش و اصواتِ تهاجمی حیوانات نیز به گوش میرسید .
به مدَدِ آن جلوههای صوتی ، فضای ایجاد شده طوری بود که حدود چهار پنج دقیقه من خودم رو کاملاً در حیاتِ وحش حس کردم ! واقعاً تجربهی جالبی بود ، خصوصاً اینکه من عاشقِ گرگها هستم .
اما ، من مطمئنم که شهرک گرگ ندارد (هرچند که آرزو میکردم ایکاش داشت !) سگ در حاشیه زیاد وجود دارد که گاهاً وارد شهرک میشوند ، روباه هم داریم ، اما گرگ من فکر نمیکنم (؟) بنابراین حدس میزنم که زوزههای دیشب در واقع نه صدای گرگ که صدای زوزههای هاسکیِ همسایه باشد (؟) همسایهی ما یکی دو ماهی است که یک هاسکیِ سیاه و سفید خوشگل گرفته که در این مدّت من تنها یک بار صدای زوزهش رو شنیدم که از شباهت آن به صدای زوزهی گرگ بسیار مشعوف و هیجانزده شدم ، اما به غیر از آن ، اغلب یجور صدایِ بمِ ناله مانند ازش میشنوم که واقعاً آزار دهنده است . احتمالاً دیشب بنابر دلایلی هاسکیِ همسایه غرّش کرده ، زوزه کشیده و آن حال و هوای تخیلی توهمی را نصفِشبی برای ما رقم زده است (؟) هرچی که بود ، تجربهی شنیدنِ آن چند دقیقه صدای زندهی وحشی ، واقعاً عالی و متفاوت بود !
اما صحبت از سگ شد ، در اخبار خوندم که ظاهراً چندتا از این آقازادهها در لواسان سگهای خودشون رو در یک پارک ، بدون قلاده میگردوندند که سگها به یک خانواده حمله میکنند و یک بچه رو مصدوم و مجروح میکنند ! از خلالِ صحبتهای یک شاهدِ عینی اینطور استنباط میشد که ظاهراً آن حضرات نه تنها از اتفاقِ بوجود آمده متأسف نیستند که حتی با رانتِ ژنِخوب بودن قصدِ ماستمالی ماجرا را نیز دارند . که البته چندان عجیب نیست ! اما چیزی که بین آن صحبتها برای من عجیب بود این بود که ظاهراً بعد از حملهی سگ به کودک ، صاحب سگ از اینکه به سگش ضربه میزدند تا بچه را از زیرِ چنگ و دندانش بیرون بکشند عصبانی می شود و به خانوادهی کودک توهین می کند ! یعنی درکِ تجمعِ اینهمه توحش در یک آدم (؟) برای من به سختیِ درکِ پیچیدهترین معادلاتِ فیزیک و فرضیاتِ متافیزیک است ! چطور چنین سقوطِ اخلاقی در یک (مثلاً) انسان میتواند واقع شود که از درد و رنجی که بواسطهی او ایجاد شده ناراحت و شرمنده نباشد بلکه از این ناراحت باشد که چرا آن افراد از خودشون در برابر سگِ مهاجمش دفاع میکنند ! و آن حیوان مهاجم را مورد ضرب و شتم قرار می دهند ! یعنی اگر من جای آن صاحب سگ بودم (که خدا را هزار مرتبه شکر که نیستم) از فرطِ شرم و عذابِوجدان همانجا جان به جان آفرین تسلیم میکردم ! آخه آدم چطور میتواند باعث ایجادِ چنین رنجی باشد و از شرم نَمیرد ؟! چون ظاهرا ، کودک علاوه بر زخمهای وحشتناک جسمی به مشکلات روحی و روانی هم دچار شده است . این ماجرا باعث شد تا من دوباره یادِ جریانِ خانوادهی کفتارها بیاُفتم (گونه ی مهاجمی که با ایجاد آزار و اذیت برای افراد بی گناه و مستقل ، از منافع ، سرمایه و قدرت یک طبقه ، جناح یا حزب خاص محافظت می کند . احزابی که اغلب دستشون در جیب مردم است) ، و جولانِ امن و آسودهای که این موجوداتِ مشمئز کننده در سپهرِ ی ، اجتماعی ، اقتصادی و رسانهای این مملکت میدهند و رنج و ناراحتی که ایجاد میکنند ، بدونِ اینکه مم به پاسخگویی و پرداختِ غرامت شوند . و نه تنها عذاب وجدان ندارن که حتی به نوعی از این بابت مفتخر هم هستند ، احتمالاً پیش خودشون فکر میکنند که خیلی زرنگند ! و مملکت ارث پدرشونه و مردم هم رعیت بارگاهشون !
درباره این سایت